کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
دلا منال ز بيداد جور يار که يار ترا نصيب همين کرد وداد همين باشد(؟!)
مطلبی ديدم از دوستان و سروران مدعی شورا که عمرشان بلند باد و صدارتشان کوتاه با عنوان"قصه تلخ جدايي"، که در آن اثری از قصهی غصه نبود و نه حکايت آشنايی و نه عهد قديم؛ بلکه قلم کمانی بود که چشمش بسته و دهان گشاده صد من صد من تير جفا، نه بر سر دشمنان خونی که بر قلب و چشم ياران ميباراند.آخر ای دوستان انصاف! که را ديديد که چنين تير مهلک به خانهی خود بارد!؟ من افسوس کنان لب ميگزم و در دل ميگويم در زمانهای چنين باريک که روزگار، سنگ حوادث به منجنيق دارد چرا غافل از احوال هميم؟
چون گل و مي، دمی از پرده برون آی و درآ که دگر باره ملاقات نه پيدا باشد!
کدام ما با زمانه عهد بستهايم و قول ستاندهايم که زنده بمانيم تا گاه آزادی ابوالفضل که چون ابوالفضل اگرخدای ناکرده 11 سال تمام به زندان ماند، دوباره او را ديده و بر سر رويش بوسه زنيم؟ اين حکايت ماست در اين دوران. البته اين حوادث و جور و ستمها الزاماً نشانههای اقبال بد نيست؛ بلکه مشکلات راه بلند اقبالی و يار دولت برنا شدن است، چراکه ميپندارم ما در حال تجربهی لذت مبارزهايم! مبارزهای که عهد کردهايم برای شکوه ايرانزمين و سرافرازی ملت بزرگ ايران دنبال کنيم و هر آنچه در اين راه بر سرمان آيد، بنا به لذتی که در مقصود و غايت متصور است خود لذت بالعرض است، اگر در راه وصال شاهد و معشوق، پابرسر خاری نهی و چند سنگی بر سرت بارد، چه جای شکوه و ناله که در اين راه، سراز پا نتوان شناخت! و درد و شادی يکی ست .
-مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق!
مطلب "قصه تلخ جدايي"را خواندم. تا آنجا که ما اطلاع داريم؛ مفصلترين و مطولترين مطلبی ميباشد که شارح افکار و تلقی مدعيان شورا در باب امور حزبی تواند بود. گويی خواستهاند دليل و منطقی برای کارها و کردارشان پی افکنند و ظنم آنست که قلم، قلم سرور يزدی باشد اما علم دارم که حتی اگر قلم، قلم ايشان نباشد، القائاتشان دار و بست نوشتار را فراهم کرده است، حال گرهش را که انداخته چندان مهم نيست. خلاصه ظاهراً جای ادنی شکی و شبههای نيست که نقش اصلی از فکر سرور يزدی تراويده. بنابراين بيشترين روی سخنم در اين نوشتار با سرور يزدی خواهد بود و ايشان را خطاب قرار خواهم داد؛ اما به هر حال اين نوشتار مؤيد افکار مابقی مدعيان شورا نيز هست. تا کنون نميخواستهام جوابی به بيانات سروران داده باشم اما از آنجايی که ميپندارم چند جوانی که با دوستان مراوده دارند تحت تأثير اين سخنانند و اين سخنان برای چند صباحی زير دندان برخی معقول مزه ميکند تا آنکه غشش معلوم شود؛ به آن پرداختم که کمکی به آنها باشد در فهم سريع مساله. البته مطلب "قصه تلخ جدايي" چيزی جز انشا نيست که بتوان به بهانه آن به ژرفنای فکر و انديشه سرزد و دانست دليل و ريشهی اين قصه چيست و از چه حکايت ميکند؛ تحليلی در آن نيست که ازآن علمی برخيزد. در آن عقل بیحس است و هوای نفس بيدار . از اينرو اين نوشتار ما هم فعلاً به جهت محاکمهی سطور و آگاهاندن آن چند جوان و زنهاری به دوستان است! ميتوان گفت: محاکمهی سطور و سياق عبارات آن، پرتوی است بر بضاعت و طرز تلقی ميدانداران اين نوشتار و به خوبی شاهدی بر ادعای باطل آنها خواهد بود. ( البته قطعاً سرور جعفری و سرور رحيمی در نوشتن و عبارتپردازی آن نقشی نداشته اند. )
از طعنها و افتراها و تهمتها و طبع قلمشان که از آن جنگ و اضطراب ميبارد غمناکم، چرا که سروران را "بلندنظر شاهباز سدره نشين" ميخواهم و مکين کاخ دانايی که: "خالی مباد کاخ جلالش زسروران!" اما از طعنها و توهينهای شخصی، که متوجه اينجانب بود غمناک نيستم چرا که "شايد چو وا بينی خير تو در اين باشد."ما برای مديريت امور ملت بزرگ ايران مهيا ميشويم، چه بسا تمرينی باشد برای تحمل سخنان درشت و توهينآميز بدخواهان و سعهی صدرما! لذا از دوستان مدعی شورا درخواست ميکنم گره در جبين ننداخته و اين چند سخن بيپرده و راست را تحمل کنند و بر طبل اخراج نکوبند!
-"خدا را محتسب ما را به فرياد دف و نی بخش که ساز شرع از اين افسانه بيقانون نخواهد شد"
1- شورای مدعی يا دوستان مدعی شورا- به گمانم اين دومی بهتر باشد- از آنجايي که سخت به انشانويسی عادت کردهاند، در بيان وقايع تاريخی نيز، سبک مبدل نميکنند. راستی که عادت طبيعت ثانيست و يا اصلاً از کوزهی طبع دوستان جز اين سبک نميتراود. در عبارات آغازين مطلب، اشتباه فاحشی کردهاند؛ در چند جملهی اول، چندين خلط و سهو و اشتباه رخ داده. در بيان آغاز راه حزب پانايرانيست گفتهاند: " آغاز راه حزب پانايرانيست با درد مشترک تجاوز به خاک ميهن رقم خورد، بار سفر بسته شد و قافلهسالاران با عزمی استوار و انديشهای توانا... هدايت کاروان نبرد را عهده گرفتند... قافلهسالار کاروان " که بيگانگان را در وطن ميديد " فرياد برآورد: بربنديد محملها که شب تاريک است و بيم موج در راه و گردابی ژرف هايل " نقل قول طولانی بود اما آوردم چرا که خود گويای احوال خود است بعلاوه چند نکتهای هم در توضيح آن ميآورم.
مدعيان شورا، خود آغاز راه حزب را بهدرستی نميدانند ! حمله به تانکهای روسی و انگليسی شروع مبارزات سرور پندار و کسان ديگر و يا نطفهی نهضت ميتواند باشد؛ اما " آغاز راه حزب پانايرانيست " نه! حزب مفهوم و ساختاری متأخر است نسبت به نهضت و مکتب و انجمن در تاريخچهی ما! جدای از آن کسان زيادی در آن حماسهی دلاورانه حضور داشتهاند که بعدها سرنوشت ديگری يافتند. از حرکت آنها آن نهضت مبارزه آغاز شد؛ اما حزب وجود نداشت که آغاز راهش آن درد مشترک باشد. حزب بايد باشد تا راه را آغاز کند. آغاز راه حزب پانايرانيست کنگرهی آن در تاريخ 22 اسفند 1330 ميباشد که در آن اساسنامهی حزب تنظيم شد. مقدمات آن کنگره را نيز هيأت سه نفرهی سرور پندار، آژير و دکتر فريور فراهم کردند. پس از 15 شهريور 1330 اعضای مکتب با اعضای حزب نبرد ايران، حزب ملت را بنيان مينهند و سپس در 17 دی هيأت سه نفره مذکور مأمور تدارک مقدمات برای برگزای کنگرهی حزب پانايرانيست ميشوند... . میتوان از خاستگاه، نطفه و ديگر کلمات دقيقتر در بيان نسبت بين حزب و حوادث سال 20 استفاده کرد. آنگاه پس از تسخير تهران توسط متفقين، سرور پندار و ديگر يارانش انجمن را پايه ريختند و معنای" رهبر " در آن برهه کاربردی نداشت . جدا از آن در هيچ سندی و يا خاطره ی مکتوبی نيامده است که سرور پندار خطاب به ياران خود شعر بر بنديد محمل ها را خوانده باشند! تا در جواب آن «راهيان سجاده رنگين» کنند. اگر دوستان می خواهند معنا را فدای لفظ پردازی کنند و حقيقت را پرده کشند پس در صناعت بکوشند که دست کم «دره ی نادره» میرزا مهدی فراهم آرند، نه اين گونه که لفظ با معنا راست نيايد. اين گونه تاريخ نويسی در يک مطلب جدی که نام (( شورای عالی رهبری حزب پانايرانيست )) - دقيقاً به همين اندازه و طولاني_ را يدک می کشد چه چيزی را می خواهد بگويد؟ نويسنده می خواهد بگويد آغاز راه با (( رهبري )) همراه بوده و سپس همه ی حملههای بدخواهان هم متوجه هرم رهبری شده و چون ما الان (( رهبريم )) لذا هر حمله ای که می شود همان است که قبلاً بوده! و هر کس بگويد شما در اداره ی امور ناتوانيد و يا ديگر شما را نمی خواهيم در حال توطئه ست. اين منطق درخشان نويسنده می باشد که بسط يافته! در حالی که اصلاً کاری ندارد که حوادث با چه منطقی دنبال می شود، علت آن حمله و توطئه ها در سابق چه بوده و آيا با انتقادات داخلی و به حق اکنون از يک جنس است؟ علت بسياری از رخدادها خارج از مفهوم توطئه قابل فهم است و "حل اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد" در ادامه و در جای مناسب خود بيشتر به اين مسأله خواهيم پرداخت.
نويسنده ميگويد"قافله با بار سنگين رسالت «ملتسالاري» از ميان طوفان و سيلاب ميگذشت"... در محاکمه این نوشته باید گفت : چه کسی گفته بار سنگين رسالت قافله "ملتسالاري" بوده است؟ ملتسالاری مفهوم سياسی متأخر است که توسط سرور عاملی تهرانی به کار گرفته شد. آن قافله چگونه بار سنگين رسالت خود را ملتسالاری قرار داد؟ طبق کدام نوشته يا سند؟ قافله- که با مسامحه اين معنا را بکار ميبريم- ابتدا مجازات خائنين و بيگانهپرستان و دشمنان را هدف خود قرار داد و بعد ازشهادت سرور عليرضا رئيس "پانايرانيسم" بار سنگين رسالت قافله شد! ناسيوکراسی بحثی بود در فهم توزيع قدرت که در اينجا به آن نميپردازيم.
نويسنده ی قصه تلخ جدایی بعد از تمهيد مقدمه سراغ دو "طريقه"برای ضربه زدن به حزب پانايرانيست، توسط دشمنان رفته که دو عنصر اصلی دارد اولی را "جناح خارجي" دانسته و دومی را "جناح داخلي"، در قسم دوم هم مناسبترين روش را "شناسايی افراد فرصتطلب و سودجو و خودخواه در درون کاروان" توسط نهادهای امنيتی يا "بيگانگان" دانسته است که از نخست "برای کسب نام و نان به درون صف خزيده" بودهاند! بهنظر نويسنده آنها برای ضربه زدن، يک مانيفست نانوشته دارند که بقدری جامع است که "انشعاب احزاب و شکافهای دينی و ايجاد فرقهها و حتی شکاف در درون هيأتهای حاکمه" نيز از آن مانيفست برميخيزند. مشخصهها و دستورالعملهايی هم در آن مانيفست برشمرده مانند "نق زدن و ايراد گرفتن، به بيراهه زدن و در حاشيه امن نشستن، اعلام داشتن برنامهها و عقايد جديد، اهانت به شخصيتهای مسوول و..." دو نمونه از آن افراد را نيز در حزب شناسايی کردهاند؛ يکی دکتر صدر و ديگری دکتر طالع (که نويسنده اسم ايشان را با کنايه و ايما آورده) آنگاه عنان مباحث را به سرور کرمانی رساندهاند، تا اينجای مطلب را بررسی ميکنيم و سپس ادامه ميدهيم.
اين تعليل شگفت از ايجاد انشعابات و پديداری فرق و ملل و نحل، خط بطلانيست بر جامعهشناسی سياسي، فلسفه سياسی و جامعهشناسی و فلسفه اديان و... بيچاره (( توين بي )) و امثال او چه مقدار کوشيدند و رنج بردند تا در حوزهی تاريخ، فرضيهسازی کنند و به اثبات آن بپردازند و استنتاج علمی بهعمل آورند. اما دوستان گويا تمام مرزهای علوم را بهم ريختهاند تا مانيفستی پيدا کنند که معلوم نيست حاصل کدام تحقيقات و تتبعات است! به اديان و احزاب بسنده نکردهاند و ريشهی شکافهای درون هيأت حاکمه را نيز بيان داشتهاند! اگر اين مطلب انشای بچهای دبيرستانی بود انتظاری نميداشتم جز اينکه چرا در حوزهای وارد شده است که تخصص ندارد؟! اما از دوستان مدعی شورا به چه روی بپرسم؟ نميدانم چرا در متنی که علی الظاهر مسوولين يک حزب سياسی که دارای ادبيات غنی است صادر کرده است، اين همه واژههای کاروان و قافله و قافلهسالار... بهکار رفته؟ لابد جای واژههای چاووشی و شتربان و کاروانسرا خاليست(؟!) سرور يزدی گرامی اين همه تشبيه در فهم چه مسالهای ياری ميرساند؛ جز آنکه فهم دقيق ما از حزب و اصول بقاء و احکام آن را مختل ميکند. شما ميتوانيد از نظريات سيستمي، ساختگرا و... برای تحليل و تعليل بهره ببريد اما پای فشردن به تشبيه غلط است. تشبيه از جهتی انسان را به مسأله نزديک و از جهتی دور ميکند (يقرب من وجه و يبعد من وجه است)
از سوی ديگر با کاستن قضايا به ويژگيهای روانی افراد، مانند "خودبزرگبيني" فهم را عاطل ميگذاريد. دکتر صدر اخراجش بهخاطر خيانت آشکار او به آرمانهايش بود و "غده فساد و چرکين خودبزرگبينی و ناسپاسي" دليل حتمی برای همراهی با تجزيه بحرين احتمالاً نباشد. در فرايند مبارزه گاهی افراد نميتوانند به وظايف تاريخی خود عمل کنند و تسليم جبر زمان ميشوند. چه بسا ايشان خود را برای مبارزهی سخت و تبعات ناگوار بعد از مقاومت، مهيا نميديده - بهويژه که دارای سمتی مناسب و قابل توجه در حزب پانايرانيست بوده که ميتوانسته احتمالاً حس خودبزرگبينی او را اغنا کند - از اينروی از در آشتی درآمده و يا دلايل ديگر... حتماً به اين نکته نيز توجه کردهايد که ايشان خود در هرم رهبری بود و رهبران هم ميتوانند فاسد شوند و حمله به هرم رهبری هميشه خطا نيست! اگرمديريت او ناکارآمد يا خيانتش آشکار شد قطعاً ميبايستی نسبت به تغيير و تنبيه آن مبادرت کرد که چه بسا عين مصلحت و محض صواب و صواب محض باشد.
نويسندهی مطلب "قصه تلخ جدايي"ميکوشد بشدت پشت سر سرور پندار موضع بگيرد تا جايگاه خود را از حقانيت بهرهمند سازد . قصه قصهی (( سخن در احتياج ما و استغنای معشوق است )) .
از اين پس سرور يزدی گرامی تاريخ مجعول و خود ساخته و بيپايهای را روايت ميکند تا بتواند روايتی يکدست تدارک ببيند و در آن نقشها را تقسيم کند! ايشان چونان هميشه زخمی نثار مصدق و روشنفکران تحصيل کرده ميکند و نميدانم چرا خدمات روشنفکران تحصيل کرده را نميبيند!؟ و يا خيانت افراد بيسواد را؟
ايشان ميگويد "شگفتآور است که هر جا به خيانتی بر ميخوريم، نام و نشان روشنفکران تحصيل کرده ميدرخشد" نميدانم مقصود ايشان اينست که روشنفکران غير تحصيل کرده هم داريم يا نه؟ و آنها احتمالاً اگر باشند خيانت نميکنند(؟) از سوی ديگر نميدانم ايشان چه معنای محصلی از "روشنفکران تحصيل کرده" دارند، بهعنوان مثال آيا مضمون چنان وسيع است که هويدا هم مصداق روشنفکری تحصيل کرده ميشود يا نه؟ ندانستم در قرارداد ترکمنچای و گلستان کدام "روشنفکر تحصيل کرده" دخالت سطح اول را داشته؟ نه فتحعلی شاه روشنفکر بود و نه دربارش محل انديشه. جدا از آن در ساير موارد هم ميبينيم نه میرزا آغاسی روشنفکر است که اتفاقاً درويش مسلک و بسيار کجفهم و نادان بود و نه آقا خان نوری، بويی از انديشه برده بود.بله در پای قراردادهای ننگين ميتوان نام و نشان عسگرخان اروميها را يافت اما اغلب ايشان، تنها تحصيل کرده بود و نه روشنفکر. شيخ خزعل که عنوان و شمشير از بريتانيا دريافت داشت و با شيخ کويت بستگی يافت، روشنفکر نبود. عبيدالله کرد که با حمايت عثمانی و به کمک اسلحههای مارتينی به ديار ايران تاخت انديشهای جز گفتارهای دراويش همراه نداشت و الی ماشاءالله و البته من منکر خيانت برخی روشنفکران و همچنين تحصيلکردهها نيستم اما اينگونه کليگوييها خطرناکتر از گفتههای جلال آلاحمد است و تالی فاسد دارد. ضمن اينکه چرايی رخدادها را نميتوان به کمک خدمت و خيانت چندان درست فهميد. بازگرديم به امور داخلي.
سرور يزدی گرامی معتقد است چون دکتر طالع نتوانست آسيبی به رهبری بزند، آنگاه يک "فرصتطلب و خودبزرگبين" ديگر را يافته و به کمک فرستادند که در پروندهی او "سابقهی بيوفايی به حزب... ثبت" بود و از سوی ديگر "از گذشتههای دور تا به حال برای رسيدن به نان و نام و تصرف کرسی رهبری حزب سخت کوشيده و آرزوی نمايندگی مجلس و اين قبيل مقامات در دلش تلمبار گرديده" بود. ايشان کنگره هفتم را شروع توطئه جديد مينامد که در آن گروهی ميکوشند رهبری را حذف کنند اما کنگره هفتم متوجه توطئه شده و «برای خاموش کردن زمزههای حذف رهبری به يک اقدام تاريخی دست "میزند" و سرور محسن پزشکپور را بهعنوان رهبر و پيامآور نهضت ورجاوند پانايرانيسم برميگزيند... پيام کنگره به توطئه چينان چنين بود: (( ای مگس عرصهی سيمرغ نه جولانگه توست ))! سرور يزدی گرامي! شما در مانيفستی که کشف کرديد، عناصری برای آن نوشته بوديد، برخی را در پيش آوردم و اکنون چند مولفه ديگر مانيفست ادعايی شما که به مثابه نسخه ايست برای انشعاب سازی را نيز ميآورم:
از راههای انشعاب سازی آورده بوديد"... اهانت به شخصيتهای مسوول... بيحرمت کردن شخصيتهای مخلص که امتحان وفاداری واستقامت خود را دادهاند، حرمتشکنی و بيادبی و ايستادگی در برابر ارزشهای اخلاقي، خود را تافته جدا بافته دانستن و بر تجربيات و حاصل تلاشهای ديگران خط بطلان کشيدن، هتاکی و روانه کردن سيل اتهامات به هر آن کس و کسانی که در برابر شان ايستاده " .
سرور يزدی شما از اخلاق سخن ميگوييد، راههای ضربه و توطئه را ميشناسيد آنگاه اينگونه پيش کسوت خود را توصيف ميکنيد؟ گلهمنديد چرا برخی جوانان به زعم شما حرمتشکنی ميکنند! بزرگوارا به بيان و قلم خود بنگريد کاخ اخلاق و متانت ما را ويران ميکند. وقتی شما که مدعی شورا هستيد چنين هتاکانه عليه پيشکسوت خود قلم ميزنيد چگونه از يک جوان، اخلاقمداری انتظار داريد؟ البته که جوانان پانايرانيست انسانهايی با اخلاقند، اما شما هم بهتر است منصفانه قلم بزنيد.
شما با چه سندی مدعی شديد سرور کرمانی توسط نيروهای امنيتی برای انجام مأموريت حذف رهبری بکار گرفته شد؟ کدام تاريخ و کجا سرور کرمانی در کنار دکتر طالع قرار گرفت؟ سابقهی بيوفايی سرور کرمانی به حزب چه بوده که شما از آن ياد ميکنيد اما توضيحی نميدهيد؟ سرور کرمانی را متهم ميکنيد برای رسيدن به نان و نام در پی تصرف کرسی رهبری بود، سرور يزدي! کرسی رهبری حزب، نان دارد؟ سرور کرمانی کی و در چه جريانی با دستگاه امنيتی ساخته که به نانی هم برسد؟ اين اتهام، اتهام بزرگيست و شما متأسفانه، مغرضانه افراد مخلص حزب را که "امتحان وفاداری و استقامت خود" را دادهاند مورد بيحرمتی و توهين و القاب ناروا قرار دادهايد. درحال تاريخسازی هستيد که چند جوان تازه با حزب آشنا شده را فريب بدهيد! سرور يزدی عزيز، کنگره هفتم اگر توطئه را شناخت و پيام "ای مگس" را فرستاد، همان کنگره سرور کرمانی را برای شورای رهبری با بالاترين رای انتخاب کرد. چرا اين قسمت تاريخ حزب را بياض گذاشتيد؟ چرا دست به جعل ميزنيد؟ و همان شورا که شما هم جزء آن بوديد به اتفاق آرا سرور کرمانی را بهعنوان دبير مسوول حزب برگزيد. ايشان نه تنها در کنار دکتر طالع قرار نگرفت بلکه کوشيد حقانيت سرور پندار را اثبات کند و حزب را سر و سامانی بخشد. همان کنگره و تمام کنگرههای بعد از انقلاب حاصل کوششهای ايشان است. در دبير مسوولی ايشان حزب دو کنگره موفق و يک کنگره نيمه موفق برگزار کرد. آخرين کنگرهی با شکوه حزب، حاصل تلاشهای ايشان بود و ديگر تکرار نشد. در دبير مسوولی ايشان نه تنها حزب رويهی دفعی نداشت بلکه کوشيد صفوف اتحاد پانايرانيستها را محکمتر کند؛ خطوط ارتباطی سروران داخل و خارج ايران برقرار شد.
شما از يک سوی ميگوييد کنگره متوجه توطئه شد و آنرا خنثی کرد، از سوی ديگر ميگوييد سرور کرمانی عامل اين توطئه بود، حال با اين منطق چگونه اين مساله را که همان کنگرهی آگاه، سرور کرمانی را با بالاترين رای برگزيد، حل ميکنيد؟ و چگونه به اين مسأله پاسخ ميدهيد که چرا ايشان در مقام دبير مسوولی حزب، تمام قد از مواضع و حقانيت سرور پندار دفاع کرد و چه سخت کوشيد که اختلافات را التيام بخشد؟ ايشان معتقد بود جدايی و اختلاف سم است که بايد با پادزهر مهر و وفا و تأمل و تحمل دفعش کرد. سرور پندار هم جز به اين نميانديشيد. دکتر طالع بيانيهی اخراج اعضا شورا را که سرور کرمانی دبير مسوول آن بود صادر کرد در حالی که از چنين حقی برخوردار نبود، اما نه سرور پندار و نه شورا مقابله به مثل نکردند. سرور پندار هميشه برای گفتوگو و حل مسايل و مشکلات آماده بود و هر کس پيشقدم ميشد استقبال ميکرد؛ حتی يکبار مخالفان خود را به ماسون بودن متهم نکرد. شما کينهها و خصومتهای شخصی را با نام سرور پندار تسويه ميکنيد در حالی که ايشان حتی اجازه طرح اين مباحث را از تريبون حزب نميداد. ميتوانيد از سرور قاصدی پرسش نماييد، سرور جعفری هم بايد يادشان باشد. قلم را برداشتهايد به هر که هر طور دلتان ميخواهد ميتازيد هيچ استدلال و سندی هم ارائه نميدهيد!؟ کنگره هشتم نيز مصوبات کنگره هفتم را تأييد و تصويب کرد. يعنی سرور کرمانی باز با بالاترين رای انتخاب شد. در کنگرهی هشتم نيز از نقش بر آب شدن يک توطئه سخن گفتهايد اما معلوم نکردهايد چرا دستگاه امنيت و نيروهای انتظامی با محاصرهی کنگره اين توطئه را نقش بر آب کرد؟ سرور يزدی ذهن توطئهنگر شما همهی امور و کارها را در چارچوب توطئه ميبيند. من و شما و ديگران ميتوانيم مخالف تفکر و عملکرد و برنامه های سرور کرمانی باشيم اما ميبايست آنها را با ابزار مناسب نقد کنيم، هر پانايرانيستی هم حق دارد آنچه را به مصلحت حزب ميداند بيان کند. شما پنداشتهايد اگر کنگره مقام رهبری را از سرور پندار بگيرد چه کاری درعالم واقع عليه ايشان توانسته انجام بدهد؟ آنگاه عنوان رهبری چه کارکردی در اساسنامه ی حزبی دارد که حذف آن توطئه بزرگ باشد؟ لابد فراموش نکردهايد که عليرغم اصرار اندامان، سرور پندار داوطلبانه از کانديداتوری شورا کنارهگيری کردند که در صورت کانديداتوری قطعاً رای نخست اعضا را بهدست ميآوردند و به طبع دبير مسوول حزب ميشدند! ایشان با عدم کاندیداتوری عملا راه را برای دید مسوولی سروران دیگر و از جمله سرور کرمانی باز گذاردند. سرور پندار با عنوان يا بيعنوان شخصيت منحصر به فرديست که بهطور طبيعی نقش و کارکرد رهبری را دارد. آنگاه شما با اين همه تاريخپردازی از سرور پندار يک راهب بودايی ساختهايد که قادر نبوده در برابر توطئهها از خود دفاع کند. اگر توطئه بر عليه منافع حزب در کار بود هيچ نيرويی نميتوانست سرور پندار را به سکوت و مجامله و مسامحه بکشاند. ايشان آن هنگام که امور، شورايی نشده بود اگر اين مباحث را مخالف منافع حزب ميپنداشتند در همان برهه با تمام توان در برابر توطئهها ميايستاد. در کنگره نهم نيز سرور کرمانی بهعنوان شورای رهبری برگزيده شدند ولی خودشان برای دبير کلی کانديدا نگشتند نه آنگونه که شما گفتهايد شورا بی سر و صدا ايشان را کنار گذاشت.
گفتهايد: ايشان داغ نمايندگی به دل دارند.آری سرور يزدی بزرگوار! بقدری از واژههای کاروان و قافله در وصف حزب بهره برديد که فراموش کرديد کارويژه و اهداف يک حزب چيست؟ گويا توجه نداريد روش مبارزهی ما شيوهی پارلمانتاريستی بوده است. بله اگر حزب را کاروان بدانيد که در پی قافلهسالار حرکت ميکند نميتوانيد با وسعت نظر نحوهی حرکت حزب را متوجه شويد! سرور کرمانی (( بايد )) به مجلس شورای ملی ايران راه مييافت. ايشان در خرمشهر، شهرداری موفق بودند اما مجلس شورای ملي، میدان فراختری برای طرح مباحث پانايرانيستی بود. سرور يزدی اين سخنان بافته و انداختهايد که بر مسند بمانيد. دريغا:
ميان گريه ميخندم که چون شمع اندرين مجلس زبان آتشين هست ليکن در نميگيرد.
نميتوانم سرور يزدی آنچه هست را بگويم، قلم سر ميشکند. سرورا "لب از ترشح می پاک کن برای خدا" آنگاه به اين و آن تهمت و افترا ببند. سرور يزدي، سرور کرمانی هيچگاه برای دريافت هيچ پست و مسووليتی از حاکميت فرقهای دلخوش نکرده بلکه استنکار غريبی از آن دارد. سرور يزدی کسانی به ناحق بر کرسی مديريت حزب تکيه زدهاند که آرمانگرايی را جمود فکری و عقبماندگی تاريخی ميدانستند. کسانی که سرور عاملی تهرانی را به صفتی ناروا موصوف کردند و عامل قتل ايشان را سرور پندار دانستند...
چند جملهای هم در باب مجلس شورای همبستگی بگويم. شما آن مجلس را با نام کذايی شورای براندازی معرفی ميکنيد، که سرور کرمانی رييس آن شد. سروران خارج از ايران هم که متذکر شدند نام آن مجلس شورای همبستگی برای دموکراسی بود را هم به عمد توجه نداريد. در برههای هم نام آن مجلس، "مجلس مخالفين" بود. اما ادعاهای شگفتی داريد؛ در مقام مدعی العموم از دستگاه قضا طلبکاريد که چرا سرور کرمانی را مجازات سنگين نکرده است؟ شما در مقام توجيه کارکرد دستگاه قضا و امنيت مسبب رای سرور شهرياری را هم سرور کرمانی ميدانيد. منشاء شدت گرفتن فشارهای دستگاه امنيت و ممانعت از برگزاری کنگره را هم عضويت سرور کرمانی دانستهايد، مدعی هستيد اکثريت شورا با آن عضويت مخالف بوده است و قس عليهذا.
سرور يزدی عزيز، نويسندهی اين سطور نيز در آن برهه مخالف پيوستن به آن مجلس بود و به آن هم نپيوستم و دلايل خودم را داشتم. اما هيچگاه بر آن پنجه نکشيدم يا ملکوک نکردم. بالعکس چون نظر شورا بر آن بود، همواره عليرغم ميلم از آن دفاع کردهام، آن کار سرور کرمانی را هم شجاعانه و آرمانخواهانه ميدانم. ايرادم ايراد تاکتيکيست. سرور کرمانی با پيوستن به آن شورا کار بزرگی کرد. راههای شناساندن حزب بهتر فراهم شد. سروران برون مرز بنا بر اظهار نظر صريح خود با آن عمل و مشارکت داخل ايران، سربلند شدند.راههای مصاحبهی رسانهای بروی ما باز شد که شما بيشترين بهره را از آن طريق متوجه حزب کرديد. (البته بعدها کوششهای ابوالفضل عابدينی حضور رسانهای ما را پر رنگتر کرد و سرور يزدی در اين راه خدمات خوبی برای حزب داشتهاند و سپاسگزار ايشان هستيم.) عيب می جمله بگفتی هنرش نيز بگو. سرور يزدی آن مجلس فقط فشار و زندان برای ما نداشت، سود و بهرهای هم داشت. و البته ایراداتی که بسیاری متفاوت با آن چیزی ست که شما احصاء کرده اید. جدای از آن، شورا آنگونه که شما مدعی هستيد مخالف پيوستن به آن نبود. شورای عالی از هفت نفر تشکيل ميشود.از آن هفت نفر سروران کرماني، شهرياري، جعفری و روانشاد میرانی يعنی 4 نفر به عضويت در آن شورا در آمدند اگر از هفت چهار کم کنيم ميماند سه. و سه از چهار کمتر است. چگونه شما سه را در مقابل چهار اکثريت ميدانيد؟! از طرف ديگر اگر شورا يا دبير کل مخالف آن بود، چرا سرور جعفری عزيز که قائم مقام دبير کل بودند عضو آن شورا شدند؟ اگر دبير کل مخالف بود چرا قائم مقام خود را عزل نکرد؟ آيا حضور قائم مقام، مويد نظر دبير کل نيست؟ اگر نيست چگونه قابل توجيه است؟ و چرا ايشان را مواخذه نکردهايد؟ چون مخالف شما نيست؟ شما مسبب وضعيت سرور شهرياری را، مهندس کرمانی دانستهايد،اينت عجب! گويا اصلاً توجه نداريد که در مورد يک مبارز سخن ميگوييد.
سرور شهرياری خود آگاهانه برای گسترش نام حزب و تبليغ مؤثر و انجام وظايف ملی به آن شورا پيوست و اکنون با روی خندان پذيرای عواقب آن است. دوستان مدعی شورا، چون نميتوانند از ايشان در برابر ستم حاکميت دفاع کنند، ميکوشند با مقصر جلوه دادن سرور کرمانی از انجام وظيفه شانه خالی کنند و از زير فشار افکار عمومی حزب بيرون روند! اين استدلال شما را اگر سخنگوی وزارت اطلاعات، بعمل ميآورد تعجبی نميکردم اما از شما چه عرض کنم؟ سرور يزدی خورشيد ميآلاييد تا بگوييد شب است!؟ عجبا چه کسی گفته سرور کرمانی تبرئه شد؟ چرا نمينويسيد سرور کرمانی 20 روز در زندان رجايی شهر نگهداری شد و سپس حکم سه سال زندان تعليقی برای ايشان بريدند؟ وضعيت جسمی سرور کرمانی طوری بود که قاضي، تعزير را به تعليق تبديل کرد اما گويا شما راضی نيستيد؟ قاضی دادگاه انقلاب کوتاه ميآيد و شما مدعی ميمانيد؟! سرور يزدی اين چه طرز مبارزه است که از دستگاه قضا و وزارت اطلاعات گله داريد که چرا تعليق سرورکرمانی را تعزير نکرده است؟ در کجای تاريخ مبارزات به چنين امری برمی خوريم؟! بجای اينکه فرياد برآوريد چرا سرور شهرياري، اين شهروند مسووليتشناس و انسان شريف را از جامعهی خود با زندان و ميله و حصار دور ميکنيد، ميفرماييد چرا سرور کرمانی را هم داخل زندان نميبريد؟! شرمم باد اگر بپرسم چرا سرور يزدی گرامی را حتی برای يک روز بازداشت نکرديد؟ شرمش باد دستگاه قضايی که بخواهد سرور يزدی را به خاطر افکار و مبارزات ميهنپرستانه و آزاديخواهانهاش حتی يک ساعت بازداشت کند. سرور يزدی چرا به ناحق قلم ميزنيد و حرمتها را ميشکنيد و ارزشها را فرو ميپاشيد ؟ سرور کرمانی با 76 سال سن و از سر گذراندن بيماری سرطان و سکته هنوز استوار در راه پانايرانيسم و حزب پانايرانيست گام بر ميدارد، ايشان نعمتيست برای مبارزات ملت ايران،جفای دوست جفای سنگينيست!
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق هر عمل اجری و هر کرده جزايی دارد
فرمود هايد منشا افزايش فشار به حزب و ممانعت از برگزاری کنگره پيوستن به شورای همبستگی بوده. بله سرور احتمالاً! اما اگر ميخواهيم هيچ فشاری به ما نيايد، بهتر است هيچ کاری نکنيم تا در گوشهی امن تنها حرفهای دهن پرکن و مردمفريب بزنيم. سرور يزدی ما مبارزيم! سرور يزدی ريشهی فشارهای مضاعف را بيان ميداريد چرا از بيانيه مشترکی که با حزب دموکرات کردستان صادر شد سخن نميگوييد! چون دکتر زنگنه مسبب آن بود؟ اينجانب در آن برهه مخالف آن بيانيه بودم اما عليرغم ميلم در تمام محافل از آن موضع دفاع کردم. بسيار کار سختی بود که بتوان از آن بيانيه در محيط دانشگاهی و در مواجه با تحصيل کردههای روشنفکر که خائن نيستند بلکه خادمند دفاع به عمل آورد. در مقابل دستگاه امنيت هم از آن دفاع کرديم. باز هم با وجود نقدی که بر آن دارم از آن دفاع خواهم کرد چراکه ما يک حزبيم. سرور زنگنه، از روی آرمانخواهی به سمت آن اتحاد و بيانيه رفته بود. کار پر خطری بود اما عنصر آرمان در آن مستتر بود. اگرچه نيک ميدانم که سروران شورا شناختی از حزب دموکرات کردستان نداشتند و چون از آنها پرسش ميکردم که چرا با اين حزب اتحاد کرديد از روانشاد ملا مصطفی بارزانی برايم سخن ميگفتند. حتی ماهيت و تاريخچهی آن حزب را هم نميدانستند و من اينجا آن را باز نميکنم.اما عشق و شوق سرور زنگنه برای وحدت را ميستايم. سرور يزدی شما اين سخنان را به ادعای خودتان "برای ثبت در تاريخ آسيبهای اجتماعي"(؟!) بيان داشتيد و آن را سبب صدور "مجوز جلوگيری از برگزاری کنگره و سرکوب جوانان حزب و بحرانهای ناشی از فشارها و بالاخره تضعيف حزب" دانستيد که "بر اساس مانيفست فروپاشيها" صورت ميگرفت. بگذاريد در تاريخ ثبت شود تا ديگران قضاوت کنند. شما اينگونه از اقدامات خلاف قانون بهويژه قانون اساسي- دستگاه قضا و امنيت دفاع ميکنيد(؟) آنگاه انتظار داريد ما نسبت به عملكرد شما چه نوع قضاوتی داشته باشيم؟ احتمالاً فراموش كرديد قتل سرور عاملی و مصادرهی اموال سرور پندار را هم نتيجهی اقدامات سرور كرمانی معرفی كنيد! در جای بدی ايستاده و از موضع افرادی ناموجه دفاع ميكنيد و انتظار داريد ما نفهميم؟ حتا انتقادی که نسبت به مجلس شورای همبستگی داشته اید را نیز نتوانسته اید منطقی و متناسب با مصالح و منافع حزبی تنظیم کنید . ایراد شما میتواند بجا باشد اما نحوه ی بیان و منطق و استدلالتان سخت می لنگد. چرا در آن برهه دست تنظیم متنی انتقادی نزدید تا ما با زاویه ی دید شما آشنا شویم و بفهمیم چه منطقی را دنبال می کنید ؟ دربارهی علت استعفای سرور زنگنه سخنانی گفتهايد كه نميخواهم در اينجا مباحث مربوط به ايشان باز شود و از آن ميگذرم. سرور يزدی راست گفتهايد "دنيای غريب و عجيبی است. عدهای دوست دارند بر سر سفره آماده بنشينند و به جای زحمت كشيدن و وفاداری به تشكيلات، راه ريا و عوامفريبی و گندهگويی را پيشه كنند و در اين مسير بر حرمتها و ارزشها و انسانهای بيادعای وفادار حمله" برند و"آنچه كه زيبندهی خودشان است به اندامان شريف حزب تهمت روا "دارند. با اين سخنانتان موافقم. شما يكی از شريفترين افراد حزبی را كه وكيلی خوش نام و مشغول به خدمت است «منتظرالوكاله» ناميدهايد و مدعی شدهايد سرور كرمانی وعده كرده بود اگر دبير كل شود "از وی در انتخابات كانون وكلا حمايت خواهد كرد"! اين حرف هيچ پايهای ندارد. اين وكيل شريف چون موضع شما را حق تشخيص نداده شما ميخواهيد استدلالها و مواضع ايشان را بيوجه كنيد. ميخواهيد بگوييد سر و سری ميان آنهاست و منطقی در گفتار و بيانات اين دوستمان نيست. اين انگ زدن و افترا بستن مسألهای را حل نميكند. ايشان وكيلی خوشنام و آيندهداراست. يكی از اميدهای حزب و نهضت ميباشد. در محضر سرور پندار درس آموخته و در عنفوان جوانی از آزمونهای سخت سربلند بيرون آمده، همهی پانايرانيستها خوشحال خواهند شد اگر ايشان در رأس كانون وكلا قرار بگيرند و اينجانب نيز از صميم قلب آرزومندم و با تمام توان به ياريشان برخواهم خاست. وظيفهی سرور كرمانی و بقيه نيز همين است.
اما در مورد من چه گفتهايد؟ گفتهايد: "از اردبيل روانه تهران شده... تا سری در ميان سرها درآورد و اشتباهی روانه حزب پان ايرانيست شده" است "صراحتاً اعلام ميكرد قصد دارد جای سرور دكتر عاملی را بگيرد"!! او (يعنی اينجانب)» "برخلاف آييننامهی انضباطی و رويههای يك تشكيلات سياسی به خود سمت و عنوان" ميداد "بدون آن كه ابلاغ كتبی يا حتی دستور شفاهی از دبير كل داشته" باشد و "اساساً در همهی سالهای پس از 1357 از سوی مسوولين حزب و يا شورای رهبری كسی به سمت مسوول سازمان جوانان انتخاب نشده بود ولی وقاحت كه مجوز نميخواهد... او هنوز خود را رئيس سازمان جوانان حزب پانايرانيست ميداند."
سرور يزدی اردبيل شهری از شهرهای ايران است. شاه اسماعيل هم از آن شهر به پا خاست و ايران را وحدت بخشيد. آرمان وحدت ايران زمين در خون ماست. كودك كه بودم پدرم مرا با داستانهای بابك خرمدين و رستم و آرش بزرگ كرد. بابك قهرمانم بود كه ميخواست بيگانگان را از ايران بيرون كند. با داستان مبارزات بابك باليدهام. ابتدايی بودم که اشعار پروين را برای همكلاسيهايم ميخواندم... محتسب مستی به ره ديد و گريبانش گرفت... در سر عقل بايد بيكلاهی عار نيست....... تهران را برای تحصيل برگزيدم در حالی كه نه پول مكفی داشتم و نه امكانات كافي. ميدانيد چرا؟ پشت لبم تازه سبز ميشد كه روزی، روزنامهی اطلاعات را خريدم و در آن ديدم شادروان داريوش فروهر و پروانه، توسط نيروهای امنيتی دشنه آجين شدهاند. در آن روزنامه خواندم كه اين دو شهيد افكار پانايرانيستی داشتند. در مدرسه و خانه از مفهوم آن واژه پرسيدم. مفهوم آنرا كه دانستم دل از كف دادم. دانستم آن مطلوب و معشوق من است "كی رفتهای ز دل كه تمنا كنم تو را" (؟!) ده ساله كه بودم با خواهر پنج سال كوچكتر از خودم در عوالم كودكی، سپاه بسيج ميكرديم و به قفقاز لشكر ميكشيدم تا نواحی ايران زمين را از بيگانگان روسی باز پس گيرم، تنها سربازم خواهرم بود و من شاه اين رويا! روزی كه شنيدم شوروی فروپاشيد، پابرهنه بيرون دويدم در حالی كه تنها 13 سالم بود. بعد از آن مطلبی كه در روزنامه خوانده بودم، ميپنداشتم كه ديگر تشكيلات منتسب به اين حزب، از ميان رفته است. آمدم تهران آن را پی افكنم. ترم نخست سال اول تحصيلی بهعنوان شورای دانشگاه برگزيده شدم، در آن شورا با سرور آرش كيخسروی آشنا و او مرا با خانهام آشنا كرد، من خانهام را درست آمدهام.
سرو چشمی چنين دلكش تو گويی چشم از و بر دوز برو كاين وعظ بيمعنی مرا در سر نميگيرد
هيچگاه دنبال نام و نشان نبودهام. كارم را در حزب، با پذيرايی از سروران آغاز كردم و هنوز در دل هوس آن كار را دارم. چه كاری بهتر از پذيرايی از پانايرانيستها؟ چايی دادن در حزب افتخاری بود كه نصيب هركس نميشد. بايد مراحلی میگذراندی تا رخصت ميگرفتي! شما در اين عوالم نبوديد، چون مرشد ما سرور پندار بود و ايشان ما را آموزش ميداد. سرور يزدی فرمودهايد كه من صراحتاً گفتهام ميخواهم سرور عاملی شوم؟ اولاً هيچگاه چنين چيزی از دهان من بيرون نيامده حتی بر دلم نگذشته، در ثانی به فرض كه گفتهام كجای اين مسأله عيب و ايرادی دارد؟ اينكه من آرزوی سرور عاملی يا پندار شدن داشته باشم بهنظر شما ايرادی دارد؟ چه كسانی بهتر از پندار و آژير ميتوانند الگوهای مبارزاتی ما باشند؟ هر مسيحی ميخواهد عيسی شود و يهودی موسی و نقاش كمالالملك! حال پانايرانيست نخواهد پندار يا آژير شود (؟!) سرور يزدی عليرغم همهی اين حرفها هيچگاه نخواستهام جای سرور آژير را بگيرم اگرچه وظيفهی جوانان حزبيست كه جای خالی ايشان را پر كنند. اگر من چنين ادعايی داشتم ميبايست شما خوشحال ميشديد نه ناراحت. ميپندارم وظيفهی من در اين برهه چيزی ديگريست چرا كه زمانه و مقتضيات آنطور ديگر شده اگرچه آن دو بزرگوار هميشه الگوی من هستند. اما فرمودهايد من مسوول سازمان جوانان خود خواندهام! در حالی كه از سال 57 حزب مسوول سازمان جوانان نداشته، در بيانيهی ديگری هم چنين ادعا شده بود سرور يزدی گرامی! اميدوارم كه اين سهو نتيجه گذشت سن و نتيجهی نسيان باشد و الا چطور ميتوانيد چنين ادعايی بكنيد در حالی كه خودتان در مقام سخنگوی شورای عالی رهبری، بعد از برگزاری تجمع با شكوه خليج فارس، در مصاحبه با صدای آمريكا اين تجمع را نتيجهی دعوت سازمان جوانان حزب پانايرانيست دانستيد. امر معدوم فراخوان نميدهد(؟!) فراموش كردهايد در مقام سخنگو از من بهعنوان مسوول سازمان جوانان حزب نام برديد؟ نميخواهيد بگوييد كه در آن مصاحبه خدای نكرده دروغ گفتهايد؟ يا اطلاعی نداشتيد كه حزب سازمان جوانان و به طريق اولی مسوول سازمان جوانان ندارد؟ آيا سخنگوی شورا مواضع شورا را بيان نميكند؟ اگر من مسوول سازمان جوانان نبودم چرا سرور شهرياری كه عضو شورای سابق بودند در نامهای كه خطاب به صدای آمريكا نوشت مرا به نام مسوول سازمان جوانان معرفی كرد و آن نامه در نشريهی رسمی حزب منتشر شد و كسی هم اعتراضی نكرد؟ چرا سرور ميرانی كه عضو شورا بود و مسوول تشكيلات خوزستان از اينجانب بهعنوان مسوول سازمان جوانان، برای حضور در جمع ياران خوزستانی دعوت بهعمل آورد و صراحتاً مرا مسوول سازمان جوانان معرفی كرد و شما اعتراضی نکرديد؟ چرا در مراسم قدردانی كه سازمان جوانان بعد از استعفای سرور زنگنه برای ايشان برگزار كرد، دكتر زنگنه اعتراضی بهعمل نياورد و مسوول سازمان جوانان و سرور كرمانی در جلسهای رسمی از ايشان و همسر ارجمندشان تقدير كردند و در نشريه درج شد. ادله و شواهد بسيار است كه نيازی به ذكر آنها نيست. اين چند مورد را نيز بيان كردم تا به حافظهتان ياری برسانم.
بازی چرخ بشكندش بيضه در كلاه زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
نميدانم چرا ميخواهيد كارهای درخشان سازمان جوانان را محو كنيد؟ و آنرا امری موهوم بدانيد. اين نيت را وعده ديگران كردند، تو بجا آوردي؟!
خدا را داد من بستان از او ای شحنهی مجلس كه می با ديگران خوردست و با من سرگران دارد
سرور يزدی فراموش كردهايد پس از برگزاری تجمع خليج فارس، به اينجانب زنگ زديد و فرموديد از صدای آمريكا ميخواهند پيرامون تجمع مصاحبه كنند اما مصاحبه حق شماست، بهعرض رساندم شايسته است سخنگوی شورا مصاحبه كند تا پيروزی بنام حزب ثبت شود! اگر فراموش نکردهايد پس با چه رويی مرا جويای نام خواندهايد؟ اما سرور يزدی گرامی، از آنجايی كه شورا نامشروع است لذا انتصابات آن نيز تا استقرار شورای جديد نافذ نيست. عدم مشروعيت داخلی شورا به اركان و اجزاء سرايت نميكند.
دربارهی بانو غلامیپور هم سخنانی گفتهايد كه مختصر و بسيار مختصر بهآن ميپردازم و سپس کلام پايانی را میگويم.
اندامان حزب، شورا را برای مدت سه سال، از سال 81 برگزيده بودند و در پايان سه سال انتظار ارائه گزارش و توضيح از شما داشتند. شما در اين مدت هيچ گزارشی بابت فعاليتهايتان ندادهايد، بهويژه آنكه دچار تنش داخلی هم هستيد. از کارهای شگفتی که رخ داد این است که برخی از منتخبین کنگره سابق ، منتخب دیگری را اخراج کردند (!؟) یعنی برگزیده عالیترین ارگان حزبی توسط نهادی دیگر که شانی پایین تر دارد خلاف اساسنامه و اختیارات شورا-آن هم شورای قانونی- حذف شد ! اندامان حزبی تا آنجا كه امور روالی عادی داشت و بهنظر ميرسيد شورا مصمم به برگزاری كنگره هست، نسبت به وجود آن، پرسشی نداشتند. مسأله زمانی بغرنج شد كه شورا دچار تنش داخلی شده و از روال طبيعی خارج شد، از سوی ديگر شائبه و ظن قريب به يقين حاصل شد كه شورا تمايلی به برگزاری كنگره ندارد. آخرين كاری كه شورا برای اثبات اين نيت خود بهعمل آورد انتصاب بانو غلامپور به دبير كلی بود. اينجانب به همراه تعداد قابل توجهی از سروران، معتقد بوديم و هستيم كه اگر اعضای شورای سابق مصمم به برگزاری كنگره بودند ميبايست امور حزب را به دست كسی ميدادند كه در سابقه و پرونده او انجام چنين اموری مشهود و ملحوظ باشد. از اينرو طبيعی بود كه بخواهيم سرور كرماني که برگزاری سه كنگره در پروندهی ايشان هست به دبير كلی برگزيده شوند، ايشان خودشان تمايلی نداشته، بعد از استعفای دکتر زنگنه كانديدا نيز نشدند. اما اين استدلال ما بود. برخی اعضای شورای سابق برای اينكه از كنار اين قضيه بگذرند تنها مسووليت برگزاری كنگره را به سرور كرمانی داد. در حالی كه اختيار تصميمگيری و صدور فرامين کلی حزب را به بانو غلامپور داده بودند. در اين وضعيت گزارش و برداشت سرور كرمانی اين بود كه وجود اين شورا مانع برگزاری كنگره است و دخالتهای آشكار و دستوری اعضا شورا مانع از موفقيت امر خواهد بود. اما شورای سابق با چه توجيهی و با توجه به چه ويژگيهايی بانو غلامپور را برای امر دبیر كلی برگزيد؟ در شرايطی كه اهداف شورا مشخص هست آيا تواناييهای بانو غلامیپور نسبتی با اين اهداف داشت؟
دوستان مدعی شورا گفتهاند "اساساً انتخاب يك بانوی فرهيخته به سمت دبير كلی حزب، نه تنها به دليل شايستگيهای ايشان بود بلكه انتظار ميرفت هتاكيها و خشونت در مكالمات و به كار بردن گفتمان غيرسياسی و غيرحزبی كاهش يابد و نزاكت و ادب به شورا بازگردد." اما اصلاً مشخص نميكنند كه مقصودشان از شايستگيهای ايشان چيست؟ معيار آنها برای تشخيص شايستگيهای ايشان چه بوده است؟ من منكر خدمات ايشان نيستم و ميدانم ايشان با ايثار، خانهی خود را در اختيار امور حزبی قرار داد، اما آيا اين مسأله شايستگی لازم برای دبير كلی به حساب ميآيد؟ اينكه سرور زنگنه در نشريهی حزبی از ايشان بهعنوان آرتميس زمان و دريادل درياسالار نام بردند آيا كافی است كه ايشان را شايستهی دبير كلی بدانيم؟ آيا بهمحض اينكه سرور زنگنه اين مبالغهی عظيم و بيپايه را بر قلم جاری كردند ما ميبايست به پاروزنان اين دريا سالار تبديل شويم؟ هيچ نفهميم و هيچ نگوييم؟ مشخص است كه دوستان مغرضانه اين بانو را دبير كل كردند تا زمينگير شويم و تمام بارها و مشكلات بر سر ايشان خراب شود تا در فضای عصبی و متشنج قرار بگيريم و در اين فضای بشدت عصبی كارهای شگفتی از ايشان سر بزند و با بهبه و چهچه همراهی شود. دوستان مدعی شورا با اين انتساب به اعضا حزب دهنكجی كردند، با اين انتساب در واقع عنوان شد كه خبری از تغييرات تا آيندهای دور نيست و بقای ايشان در پست دبير كلی را به مسألهی حيثيتی برای آن بانو تبديل كردند كه اكنون ايشان كنارهگيری خود را لطمهای بر حيثيت خود قلملداد ميكند و حاضر است دوستان و همرزمان خود را با بدترين ادبيات و فحشها و غلطترين راهها و روشها استقبال كند اما از پست خود کنارهگيری نکند. شما دوستان مدعی شورا چه ويژگيهايی در ايشان ديديد؟ چه نقطهی درخشانی در كارنامهی فعاليتهای سياسی ايشان درج بود كه به اين نتيجه رسيديد اين بانو برای ادارهی حزب و حركت به سوی هدف مورد نظر مناسب است؟ اين بانوی گرامی به شغل شريف و مقدس معلمی در سطح ابتدایی مشغول بودهاند و در دوران حيات روانشاد صفارپور به امور خانهداری سرگرم و از سياست فارغ. بعد از درگذشت همسرشان در كنگرهی نهم عمدتاً دوستان خوزستانی بنا به علاقهای كه به سرور صفارپور داشتند برای زنده نگه داشتن ياد ايشان اين بانو را برای شورا برگزيدند. در اين مدت هيچ كار سياسی مؤثر جزء حضور در جلسات چهارشنبه و گاهاً يكشنبه و شركت در جلسات شورا از ايشان به عرصهی وجود نيامد! بهويژه پس از درگذشت روانشاد سياوش صفارپور ايشان وضعيت روحی مناسبی نيز ندارند، حال دوستان مدعی شورا ميخواهند بگويند ما ايشان را دريا سالار بدانيم؟! واقعاً هر عيب كه سلطان بپسندد هنر است؟! آفرين بر نظر لطف خطاپوش چنين شورايی باد! آنگاه گفتند تمام امور حزب را به عرض و اطلاع اين بانو برسانيد و تمام امور به هدايت اين بانو بايد انجام شود. اما آگاهان حزبی ميدانستند كه «گر خود رقيب شمع است اسرار از او بپوشان» چرا كه «بند زبان ندارد». اين قسمتها را به اشاره و غمض و رمز و كنايه گفتم كه بيشتر از حد آبرویمان نرود، اگر آن بانو رخصت دادند پيمانهای مناسب آنچنان که میبايست ميپيماييم. تمام کوشش ها و تلاشهایی که برای یاری به آن بانو بعمل امد متاسفانه هیچ سود و اثری نبخشید .
قضايای جلسهی چهارشنبه 19 خرداد 1389 را در بولتن داخلی پيام پندار مفصل شرح دادهايم، نوشتار دوستان دروغ محض است از آن ميگذرم. اگر دوستان مايلند و ميخواهند مسايل را همچنان مخدوش و مغشوش كنند و بر موضع خود پای فشارند در نشريهای كه تحت نظارت آنهاست اجازه دهند صدای بانو غلامپور را در اينترنت قرار دهيم تا همگان در جريان ادبيات فرهيختهی اين بانو قرار بگيرند. دوستان مدعی شورا ميگويند بانو غلامپور را به دبير كلی برگزيدند تا "بهكار بردن گفتمان غيرسياسی و غيرحزبی كاهش يابد" آنگاه در نشريهای كه زير نظر آنها اداره ميشود صراحتاً مينويسند: "پتك سخن ميگويد" و نقد را ممنوع اعلام ميكنند، دوستان و همرزمان خود را ناكس و بيكس و نامرد خطاب ميكنند، سيلی ميزنند... دوستان بگوييد اين قاموس سياسی شما چاپ چه سال و چه انتشاراتيست كه گفتمان سياسی و حزبی خود را از آن برگرفتهايد؟! همين نوشتارتان را بخوانيد، ادعای نزاكت و گفتمان سياسی و حزبی ميكنيد آنگاه تا دلتان ميخواهد فحش ميدهيد. گفتهايد "قصهی تلخ جدايي... قصهی بريدن دست است كه به ناحق قلم ميزند" خود را مظهر كامل حق دانستهاند كه گردی بر دامن كبريايتان نمينشيند! آنگاه ميخواهيد حدود برقرار كنيد، لابد بعد ميخواهيد قلم طلايی بخاطر دفاع از آزادی قلم به خودتان هديه كنيد؟!
سروران مدعی شورا باور كنيد از بس سطحی نوشته بوديد خسته شدم و ديگر رغبتی برای پاسخ دادن ندارم ای كاش اندكی ژرفايی به مسايل ميداديد و عميقتر به مسايل مينگريستيد. سناريوی شما سخت بيپايه بود و مبتذل، قلم مرا هم تنزل داديد، هرچه كوشيد اوج بگيرد در لابهلای خار و علفهای نوشتارتان محبوس ماند، كيفيت مطلبتان مرا در سطح نگهداشت و نگذاشت غوصی كنم و مرواريدی بيابم. شنيديد اندامان حزب نامهی عدم کفایت و مشروعيتان را صحه گذاردهاند برآشفتهايد و هتاكی ميكنيد. برخی از شما ميپندارد مبادا در شورای موقت كه اندامان حزبی برميگزينند نباشد از اينرو عصبی گشته و اصل قضيه بيرون افتاده است. آن همه خود را خالص و مخلص و بيادعا و بيعلاقه به نام و نشان معرفی كرديد تا غرض و نيتتان پنهان بماند. تمام دعوا كه راه انداختهايد سر اين مسأله است، برای حفظ جايگاه و عنوانتان از حق نداشته اخراج استفاده كرده، بيمحاكمه و دفاع، بيكيفرخواست و حضور متهم به مانند "قاضی مرتضوی فلهای و جمعی حكم صادر گرديد" تا فضا را ملتهب كنيد که حقايق به چشم نيايد.
سخن پايانی
سروران گرامی تجربهی شما برای ما بسيار گرانقدر و مغتنم بوده و احترمتان واجب.شما سروران پيشکسوت من هستيد و اگر دلتان را در گذشته ناخواسته آزردهام که مرا چنين مستحق سخنان درشت دانستهايد، پوزش ميطلبم. اما از عاليجنابان خواهشمندم مراقب مصالح و منافع حزبی باشند و حيثيت و موجوديت حزب را به پای منافع و هوای نفس قربانی نکنند.
طبيعیست که اگر قلمتان عليه اينجانب به حرکت آيد جوابی در پی نخواهد داشت، نفرينتان را با دعا، دشنامتان را با سلام پاسخ خواهم داد. اگر يادم نکنيد، مرا از شما صد هزاران ياد باد!! اما آنجا که پای منافع حزب در ميان بود به وظيفهی خود عمل خواهم کرد. سروران عزيزتر از جان! هيچ کدام از ما حق مطلق نيستيم، نميتوانيم رهبرانی آرمانی آسمانی باشيم که عيب و ايرادی و ضعف و نقصی نداشته باشيم، اما در مجموع ميتوانيم با همانديشی و همکاری بهصورت گروهی و مجموع به سمت حقيقت و ايفای وظايف حرکت کنيم. بايد به صفوف خود شادابی مبارزاتی بخشيم، از عصبانيت، پرخاش و نااميدی دوری کنيم، به عقلانيت، عشق و آرمان ميدان فراختری بدهيم. فرصتی بيبديلی در اختيار حزب ما قرار گرفته تا بتوانيم تنشها و اختلافات را با عقلانيت و تدبير حل و به مرتبهای بالاتر در مبارزه ارتقاء يابيم اگر بتوانيم به جای دست يازيدن به راهکارهای ويران کننده، هيجاني، احساسی برخواسته از تنفر و خشم، به شيوههای مناسب دست پيدا کنيم، ميتوانيم به الگويی خوب و شايسته برای بسياری از احزاب و گروههای ديگر که مشکلات ما را دارند تبديل شويم. هر کدام از شما تجربياتی گرانقدر داريد که ميبايست آنها را با بزرگواری در اختيار ما قرار دهيد. ما جوانها نيازمند نقد منصفانه و خردمندانه شما هستيم تا ايرادها و نواقص خود را برطرف کنيم. هر کدام از شما نقاط مثبت و درخشانی داريد که در اين مدت اجازه درخشش و شکوفايی به آنها ندادهايد؛ اما مجموعه حزبی ما به آن نقاط مثبت، بشدت نيازمند است و گروه ما زمانی ميتواند پيروز شود که به اين زوايا توجه لازم مبذول شود. اگر فضا آنقدر متشنج و گرد آلود باشد که اين توانايیها فوت يا مغفول واقع شود، ظلمی غير قابل بخشش در حق پانايرانيست، ملت ايران و مبارزات سياسي- اجتمايی خواهد بود. تحمل نقد را داشته باشيم و نقاط ضعف و اشتباهات خود را بپذيريم و به رشد مجموعه حزبی ياری رسانيم. بيصبرانه و مشتاقانه منتظر نقدهای شما آنچنان که از شما انتظار ميرود خواهم بود و با منت آنرا خواهم پذيرفت. نقاط ضعفم را تذکر دهيد تا اين "هميشه شاگرد" مشق کند و بهتر شود. بپذيريد که در مقابل استبداد چه بيرونی و چه داخلی مقاومت الزامی است.
اميدوارم به جای پرخاش و توهين نقاط ضعفم را متذکر شويد. همهی ما و از جمله من در معرض خطر خودبزرگبينی و خودشيفتگی و ديکتاتوری هستيم، از جملگی دوستان درخواست دارم اينجانب را در مبارزه با اين ديو خطرناک ياری رسانند. مسووليت تمام اشتباهات خود را ميبايست با شهامت و آرمانخواهی به عهده بگيريم و متعهدانه بکوشيم آثار سوء آنرا برطرف کنيم. توهين و افترا را اگر بزرگترها شروع کنند کنترل آن در جوانترها سختتر است اگرچه جوانان برومند حزب که با اينجانب در ارتباط بودهاند متانتی کمنظير از خود در برابر حملات و توهينها نشان دادهاند که از جملگی آنها سپاسگزارم. ايراد و کاستی اگر هست به عهدهی اينجانب ميباشد چندی پيش مطلبی با عنوان "کارکاتورهايی ازحاشیه های چند ماه"در فضای مجازی توسط یکی از سروران جوان نوشته شده بود که قلم در ميانهی راه برعليه نويسندهی باهوش، دانا، با استعداد و جوان آن طغيان کرده بود که مراتب عالی پوزش خود را از جامعهی فرهيختهی ايراني، پانايرانيستها و همانديشی که مورد توهين واقع شده بود اعلام ميدارم. کاملاً واضح است که وقوع اين نوع کاستيها در سازمان جوانان به عهدهی اينجانب است. وقوع اين مسئله نشان ميدهد که اينجانب در انتقال نقطه نظرات نهضتی و حزبی در برخی مواقع ناتوان بودهام در جهت رفع اين نقيصه و جبران مافات، ظهور اين جوان را در آينده به عنوان يکی از افتخارات ملت ايران به همانديشان وعده ميدهم چنين بادا.
سروران زنگنه، يزدي، قياسيان، غلاميپور با احترام به عرض ميرسانم امروز اکثريت بدنهی حزب نظراتی اصولی در زمينهی اداره و رهبری حزب دارند خواهشمندم با تسليم به رای و نظر اکثريت و هموار کردن راه همانديشی به سوگند و تعهدات آرامانخواهانه خود پايبند باشيد و حزب را در طی صحيح راه ياری رسانيد.
با سپاس
حجت کلاشی
29/04/1389
سروران گرانقدر از آنجائیکه این مطلب در پاسخ به مطلب "قصه تلخ جدایی" نگاشته شده است لازم دیدیم اصل مطلب مذکور را نیز در ادامه بیاوریم .
آغاز راه حزب پان ایرانیست با درد مشترک تجاوز به خاک میهن رقم خورد، بار سفر بسته شد و قافله سالاران با عزمی استوار و اندیشه ای توانا و شجاعتی درخور ،هدایت کاروان نبرد را به عهده گرفتند، با چراغی از جنس فرهنگ ملی که روشنی بخش کوره راه ها و تیره راه ها بود و منزل بس خطرناک.
قافله سالار کاروان عاشقان ایران،که سنگینی چکمه ی سربازان روسی و انگلیسی و آمریکایی بر خاک وطن آزارش می داد فریاد برآورد:
بر بندید محمل ها که شب تاریک است و بیم موج در راه و گردابی ژرف هایل.
پس، راهیان، سجاده رنگین کردند و فرمان رهبر، سرور پندار (محسن پزشکپور) را به جان شنیدند وآنگاه حرکت آغاز شد.
قافله با بار سنگین رسالت " ملت سالاری " از میان طوفان و سیلاب و تاریکی میگذشت و سبک باران ساحل ها بی خبر از رنج راه، به گام های استوار راهیان عشق خیره مانده بودند و نگران...!! دشمنان ایران بیمناک از خروش ایران پرستانه ی این قافله که می رفت ملتی را با خود همراه و هماهنگ کند به اندیشه فرو رفتند تا عزم استوار و اندیشه توانای پان ایرانیسم را از حرکت باز دارند. ساحل نشینان از تایمز تا مدیترانه و از مسکو تا خلیج فارس و فرات، دستور آماده باش به سربازان گوش به فرمان خود در شبکه های فراماسونری و صهیونیسم بین المللی و انترناسیونالیسم چپ و راست جهانی دادند. آرایش نیروهای پان عربیسم و پان تور کیسم در منطقه سامان داده شد و نیروهای ضد ایرانی داخل مرز نیز تجهیز شدند و آنگاه حمله به کاروان از دو طریق آغاز گشت:
-1 جناح خارجی، با سوء استفاده از رسانه ها و بلند گوهای خود، افکار عمومی منطقه و جهان را علیه ناسیو نالیسم ملت ایران هدف قرار داده و پان ایرانیسم را به راسیسم و نازیسم و فاشیسم پیوند می زدند تا حرکت کاروان ملی با مشت آهنین را ملکوک نمایند.
-2 جناح داخلی، به سرپرستی آن بخش از هیات حاکمه فاسد که یک دستش بر گلوی آزادی خواهان و دست دیگرش در بیعت بیگانه بود. یورش سهمناک و سازمان یافته آغاز شد، از جنگ دوم جهانی تا به امروز. نیروهای ضد ایرانی و ضد پان ایرانیسم لحظه ای از حمله و تجاوز غفلت نورزیده و تمامی توان خود را برای توقف این اندیشه ی اهورایی به کار برده اند. برای خاموش کردن صدای پان ایرانیست ها در 70 سال گذشته، روش های گوناگونی اعمال شده و می شود، اما یکی از موثرترین روش ها، شناسایی افراد فرصت طلب و سودجو و خودخواه در درون کاروان بوده که از ابتدا برای کسب نام و نان به درون صف خزیده بودند و با آرمان نهضت پیوندی نداشتند و در پی کسب فرصتی بودند تا از نردبان حزب بالا روند و یا حزب را دور زنند و بر کرسی قافله سالاران نشینند و بر نام و آوازه ای جعلی تکیه کنند.
اینگونه افراد ابزار برنده و آلت فعل دشمنان پان ایرانیسم و یا هر جریان میهن پرستانه ی دیگر بوده و هستند زیرا هم سهل الوصول اند و هم نرخ شان پایین است و هزینه ناچیزی برای هیات حاکمه و ساز مان های امنیتی و یا بیگانگان دارند.هنر این افراد در همه جای دنیا و در هر جریان و حزب و کاروانی یکسان است، گویی نسخه ی نوشته شده و به ثبت رسیده ای به دست شان داده شده که درد این بیماران را یکسان درمان می کند: نق زدن و ایراد گرفتن - به بیراهه زدن و در حاشیه امن نشستن - اعلام داشتن برنامه ها و عقاید جدید - اهانت به شخصیت های مسوول - پشت کردن به ضوابط و آیین نامه ها و مقررات انضباطی و آرمانی - بی حرمت کردن شخصیت های مخلص که امتحان وفاداری و استقامت خود را داده اند - حرمت شکنی و بی ادبی و ایستادگی در برابر ارزش های اخلاقی - خود را تافته جدا بافته دانستن و بر تجربیات و حاصل تلاش های دیگران خط بطلان کشیدن - عربده جویی و هتاکی و روانه کردن سیل اتهامات به هر آن کس و یا کسانی که در برابرشان ایستاده و در نهایت برکناری رهبری از جایگاه و مسند تاریخی اش. دستور کار در همه جا یکسان و به صورت مانیفست شناخته شده ای درآمده است، اگر از بالا به انشعاب احزاب و شکاف های دینی و ایجاد فرقه ها و حتی شکا ف در درون هیات های حاکمه بنگرید ملاحظه خواهید کرد که با استفاده از مانیفست بالا، ایجاد هر شکافی میسر بوده است.
اما کاروان حزب پان ایرانیست برای مبارزه با این قبیل تهاجمات و بی اثر کردن ضربات دشمنان سازمان یافته و افراد خود بزرگ بین و فریب خوردگان، به راه کارهایی دست یازیده که با تدوین آن به صورت آیین نامه انضباطی و اساسنامه حزبی، سیستم و نظامی را تدارک دیده که اگر کس و یا کسانی، توسط نیروهای ضد ایرانی شکار شوند و بخواهند گامی بر علیه سیاست ها و آرمان های حزب بردارند، به سرعت از صحنه رانده می شوند و یا خود از مسیر کاروان خارج شده و در جایی دیگر به ارضای تمایلات درونی و شخصی خود می پردازند...!! و آن چه که باقی مانده و می ماند حزب بوده و آرمان هایش با مردان و زنانی که جز به ایران نمی اندیشند. نمونه های متعددی را می توان مثال زد که بارزترین آن ها توطئه جدایی بحرین و اخراج آقای دکتر صدر، قائم مقام دوم، رهبر حزب و نماینده مردم قم در مجلس شورای ملی از حزب پان ایرانیست در قبل از انقلاب بود که خود خواهی و فرصت طلبی این روشنفکر تحصیل کرده سبب شد هویدا نخست وزیر وقت، وی را به بهای نازل بخرد و او و دوستانش را به جیفه ی حزب ایرانیان مشغول سازد. این بار او به جای قم از کهک قم به مجلس شورای ملی رفت!!
بدیهی است که قائم مقامی او و سوابق عضویتش در حزب نمی توانست جلوی روند اجرای عدالت و تنبیه وی را بگیرد و حزب با اخراج صدر دست به جراحی بزرگی زد که گرچه دردهایی را دربر داشت ولی غده فساد و چرکین خود بزرگ بینی و ناسپاسی به دور افکنده شد و حزب و رهبری آن سلامتی را باز یافتند.
بعد از بهمن 1357 نیز که رشته ی بسیاری از امور از هم گسسته شده بود بار دیگر غده های چرکین فرصت طلبی به قصد حذف رهبر حزب سرباز کرد... باز سرور پزشکپور هدف بود و نه آرمان حزب، فرصت طلبان ابتدا پشت آرمان پنهان می شدند و سپس با تفسیرهای گوناگون به فروپاشی آن می پرداختند.یکی دوتن از اندامان حزب در پس از انقلاب که همیشه در جستجوی نام و نان بودند پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی و روی کار آمدن تندروهای اسلامی فرصت را غنیمت شمردند و با یک گردش 180 در جه ای اهانت به رضاشاه و محمد رضا شاه را وجهه همت خود قرار دادند تا حاکمیت را خوش آید و مجوز داشتن جلساتی تحت عنوان مبارزات فرهنگی به اینان بدهد به شرط آن که اهانت به سرور محسن پزشکپور و هرزه درایی به مردی که همه عمرش را در راه ایران جنگیده است از یاد نبرند، زیرا هدف، زدن راس هرم قدرت در حزب پان ایرانیست بود.
سروران پزشکپور و دکتر عاملی، در مجلس شورای ملی دوره بیست و دوم سخنانی علیه استعمار جهانی بر زبان رانده بودند که در لیست وارداتی دکتر ابراهیم یزدی قرار داشته و مستوجب حذف بودند. لشگر اغیار، سرور دکتر عاملی را به چنگ آوردند و به جرم میهن پرستیِ خالصانه مجازات کردند ولی دستشان به سرور پزشکپور که پس از مدتی به خارج از کشور عزیمت نمودند نرسید.
اما حالا که سرور پزشکپور با پای خویش دوباره به میهن و میدان مبارزه گام نهاده باید با روشی جدید توسط یارانش از میان برداشته شود.... ابتدا باید یک فرصت طلب خودی را وادار به اهانت و ترور شخصیتی نمایند آن گاه با عوامل نفوذی به اندرون کاروان رخنه نموده کار را به اتمام رسانند...!! الحق که مردی از تبار ماسون ها و روشنفکری تحصیل کرده و مکتب دیده در خارج از کشور، نقش محوله را به خوبی بازی کرد و در پنجه کشیدن بر چهره سرور پزشکپور کوتاهی نورزید و ماهرانه تر از هر بیگانه ای به ارزش های نهضت و حزب یورش برد.
روشنفکر مزبور به میزبانی و مهر بانی حاکمیت موجود تن داد و پشت بر رهبران خود و خون به ناحق ریخته شده ی سرور عاملی کرد و نمکدان شکست و بر کرسی رهبری چند تن نشست و بر خلاف سوگندی که یاد کرده بود به فرو پاشی دیوار وحدت آن هم در خانه خود همت ورزید.! او امروز زیر قاب عکس مصدق السلطنه نشسته و سرور پزشکپور را زیر ضربات نامردانه می کوبد و مدح مصدق می گوید و با روضه ی کربلای 28 مرداد از ناکامی های خود و دیگران سخن می راند ، گرچه آب چشمی سرازیر نمی شود ولی نانی و سفره ای و بیا و برویی هرچند حقیرانه برایش تدارک دیده اند و در نتیجه احساسات مردی که خود را در آیینه نمی بیند ارضا ء می شود.
.... اما با این همه نا مردی و نا مردمی نه بر سرور پزشکپور که چون آیینه می درخشد گزندی رسید و نه قامت استوار حزب را آسیبی.... قصه تلخ جدایی را پایانی نیست... چون نه حزب پان ایرانیست و رهبران مبارزش در برابر نا جوانمردی ها کمر خم کرده اند و نه دشمنان راه و رسم ستمکاری را از یاد برده اند، و نه آدم های فرصت طلب و خود بزرگ بین و سود جو به ته خط رسیده اند...
شگفت آور است که هر جا به خیانتی بر می خوریم، نام و نشان روشنفکران تحصیل کرده می درخشد، اما مردم کوچه و بازار و میهن پرستانی که در پی ما به ازایی نیستند، رسم امانت و وفاداری و صداقت را رعایت می کنند و سبب دوام این مملکت نیز همین مردم بوده اند. این کشور با این همه خائن روشنفکر می بایست از صحنه روز گار محو شده باشد و اگر تا به حال با قامت استوارایستاده به پاس جانفشانی های مردان و زنانی بوده که بر خوانده های خود غره نشده و خویش را بالاتر از دیگران ندانسته وتنها به وحدت ملی و انسجام نیروها اندیشیده اند، نه گسستن رشته ها و فرو پاشیدن نظاماتی که برای تبیین و تدوین آن خون ها ریخته شده است.
در همین مسیر است که بار دیگر مانیفست حذف رهبری روی میز قرار می گیرد و چون حرکت قبلی با بی طالعی و شکست روبرو شده بود، باید نیروی امدادی به یاری اش اعزام می شد... پیدا کردن فرصت طلب و خود بزرگ بین هرگز دستگاه های اجرایی را با مشگل روبرو نمی کند چون عمل کرد این آدم ها که به نوعی دچار بیماری خاص نیز هستند، آن قدر روشن است که هرگز با کمبود نیرو مواجه نخواهند شد، تنها در پی آن هستند که جاه طلب ترین ها را انتخاب کنند، زیرا جاه طلب هرچه مغرور تر باشد غافل تر است و هر قدر غافل تر باشد ارزان تر بدست می آید. توطئه ی حذف سرور پندار، ناکام و شکست خورده روی دست حاکمیت باقی مانده و سبب رسوایی شده بود، اما طراحان و ترفند بازان تازه به دوران رسیده ی پس از انقلاب با طرحی نو به میدان آمدند و یک فرصت طلب دیگر را که سابقه بی وفایی به حزب در پرونده ی سیاسی اش ثبت شده بود نشانه گرفتند. آنان می دانستند این عضو با سابقه ی حزب از گذشته های دور تا به حال برای رسیدن به نان و نام و تصرف کرسی رهبری حزب سخت کوشیده و آرزوی نمایندگی مجلس و این قبیل مقامات در دلش تلمبار گردیده است.
این بار توطئه حذف رهبری به گونه ای دیگر آغاز شد:
در کنگره ی هفتم حزب پان ایرانیست به سال 1376 بار دیگر قافله سالار کاروان، از بیرون و درون مورد هدف قرارگرفت... و زمزمه ی فرو کشیدن سرور محسن پزشکپور از رهبری به گوش رسید...!! لذا کنگره، قبل از هر اقدام به سوی تشکیل شورای رهبری پیش رفت تا از بار حمله به رهبری فردی کاسته شود ولی ظاهراً این اقدام برای آن جریانی که سرور پزشکپور را هدف قرار داده بود کافی به نظر نمی رسید... آنان به حذف کامل می اندیشیدند. اما بدنه ی حزب بیدار و آگاه بود و دریافت که حمله به راس هرم قدرت حزب، نه از سر دلسوزی برای دموکراسی است بلکه هدف بیرون راندن سرور پندار از میدان و نشستن برجای ایشان است...!!
از این روی کنگره ی هفتم، برای خاموش کردن زمزمه های حذف رهبری به یک اقدام تاریخی دست زد و سرور محسن پزشکپور را به عنوان رهبر و پیام آور نهضت ورجاوند پان ایرانیسم برگزید و از ایشان تجلیل شایسته و بایسته ای به عمل آورد. پیام کنگره به توطئه چینان چنین بود:
ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست - عرض خود می بری و زحمت ما می داری
در کنگره ی هشتم به سال 1379 اتفاق غیر قابل پیش بینی رخ داد. در بعد از ظهرآن روز که کنگره آماده می شد تا اعضای جدید شورای رهبری را انتخاب کند ناگهان خبر رسید، مامورین امنیتی به تشکیل این جلسه اعتراض دارند و در خواست نموده اند که بلافاصله محل را ترک نموده و به نشست پایان داده شود.
رئیس کنگره، شادروان سرور دکتر ابراهیم میرانی، شرایط اضطراری اعلام کرد و پیشنهاد " ابقای اعضای شورای رهبری و مصوبات کنگره هفتم تا کنگره بعدی " را به رای گذارد و کنگره با این پیشنهاد موافقت کرد و به کار خود پایان داد و کسی که می خواست پیشنهاد حذف مصوبه ی کنگره ی قبلی در مورد رهبری سرور پزشکپور را بدهد نا کام ماند و یک بار دیگر تو طئه ها نقش بر آب شد.
در کنگره نهم به سال 1381 پس از انتخاب اعضای شورای رهبری که با تغییرات اندکی همراه بود و نیز انتخاب اعضای شورای داوری، پیشنهادات مطرح گردید، ناگهان خبر رسید که پیشنهادی مبنی بر حذف مصوبات کنگره ی هفتم و هشتم در مورد رهبری سرور پزشکپور در راه است... خشم و التهاب بر کنگره سایه افکند... واکنش به این توطئه سریع و برق آسا صورت گرفت و بلافاصله قطعنامه ای به رای
گذارده شد که در آن رهبری و پیام آور نهضت پان ایرانیسم مجدداً به سرور محسن پزشکپور تفویض و از ایشان به پاس مبارزات بی امان با دشمنان ایران قدردانی به عمل آمد. کنگره در یافته بود که ترور شخصیتی سرور پزشکپور توسط ایادی حاکمیت و یاران نمک ناشناس و بمباران تبلیغاتی علیه این مرد بزرگ بدان سبب است که بتوانند او را در حزبش در میعاد گاهش و در خانه اش،توسط یارانش به مسلخ برند... خانه ای که سروران پزشکپور و عاملی با رنج بسیار بر پایش کرده بودند، سرور دکترعاملی جانش را در این راه داده و سرور پزشکپور همه چیزش را ... خانه و اموالش، میراث پدری اش، پروانه ی وکالتش، خانواده ی در غربتش، و بالاخره سلامتی اش را !! کنگره با موفقیت پایان یافت و شورای رهبری کارش را اغاز کرد. در دو نشست متوالی شورای عالی رهبری، آقای مهندس رضا کرمانی در میان بهت و حیرت
همه ی اعضای شورا، به صدور قطعنامه ایراد گرفت و آن را ساخته و پرداخته ی کسانی می دانست که قصد بت سازی دارند...!! دست ها رو شد و آقای مهندس کرمانی ناچار گردید نقاب از چهره بردارد و همان گونه که هست و باید باشد ظاهر گردد. او در سال 1339 هم علیه رهبری سرور پزشکپور قد علم کرده و تیرش به سنگ خورده بود و این بار نیز با اطمینان از حمایت های بیرونی گام دوم را در شکستن حرمت ها و خارج کردن سرور پزشکپور از میدان مبارزه برداشت ...!! سرور پزشکپور که در طول تاریخ مبارزات سیاسی اش هرگز چیزی را برای خودش نخواسته بود و به مال و منال دنیایی و عناوین دهان پرکن سیاسی پشت کرده و در بحرانی ترین ایام درفش حزب را به دوش کشیده بود، این بار نیز مردانه عمل کرد و برای خاموش کردن آتشی که به دست شاگرد بی وفایش افروخته شده بود بزرگوارانه اعلام کرد:
آن چه که مربوط به من است از آن می گذرم. شورای رهبری با توطئه ی حذف کامل رهبری آشنا بود و می دانست این پروسه هم چنان در دستور کار است و نیز آگاه بود که این اولین و آخرین باری نیست که راس هرم قدرت رهبری نهضت وحزب مورد هجوم واقع می شود ، قبلاً ساواک و سپس ساواما نیز تمام قد علیه این مرد بزرگ بر خاسته بودند... شورای عالی رهبری حزب آرام و بی جنجال، آقای مهندس رضا کرمانی را از دبیر مسوولی حزب بر کنار کرد و سرور دکتر زنگنه را که عاشقانه در کنار حزب و رهبری نهضت و آرمان هایش ایستاده بود با اکثریت قاطع به دبیرکلی حزب پان ایرانیست برگزید. از روز 22 شهریور 1381 سرور دکتر اعظم زنگنه به دبیرکلی حزب بر گزیده شد و آقای مهندس کرمانی نیز ظاهراً اعتراض به قطعنامه های شماره 6 و 7 کنگره که سرور محسن پزشکپور را به رهبری و پیام آوری نهضت پان ایرانیسم برگزیده بود متوقف ساخت و به راه کار جدید روی آورد و آن ایراد و اعتراض به دبیرکل به بهانه ی عدم توانایی ایشان در امر اداره ی حزب آن هم دقیقاً پس از دو ماه انتخاب سرور دکتر زنگنه...!! ناسازگاری و ایجاد جنجال و هیاهو به قصد تضعیف روحیه ی دبیرکل و مخالفت با هر طرح و بر نامه ای، شورا را به کانون بحث های داغ و گاه اهانت آمیز مبدل کرده بود.... آقای مهندس کرمانی جز با فریاد سخن نمی گفت و جنگ روانی به راه می انداخت در حالی که نه برنامه ای ارائه می نمود و نه راه کاری تازه...!!
اما شورای رهبری با متانت و خونسردی او را به آرامش دعوت می کرد تا شاید که کاری و برنامه ای به بار نشیند. هنوز شش ماه از کنگره ی نهم نگذشته بود که خود بزرگ بینی آقای مهندس کرمانی کار دست خودش و حزب داد. آقای مهندس کرمانی به دعوت حرکت های سیاسی خارج از کشور لبیک گفت و عضویت مجلس شورای ملی برانداز را پذیرفت و همراه با سرور شهریاری به راه غبار آلودی گام نهادند که هیچ چیزدر آن فضا روشن نبود... آقای مهندس کرمانی همه ی اعضای شورای رهبری را به این جریان مشکوک دعوت می کرد و با پخش فرم های عضویت آن چنان سر گرم تبلیغ بود که فراموش کرده بود حزب پان ایرانیست در ایران فعالیت می کند و در میان آتش است و از سوی دیگر سرور پزشکپور و سایر اعضای شورای رهبری با این جریان همراه نیستند...
آقای مهندس کرمانی به ریاست مجلسی که توسط یک جوان در آن سوی آب ها تشکیل شده بود برگزیده شد و طولی نکشید که او و سرور شهریاری به دادگاه احضار و محاکمه شدند آقای مهندس کرمانی رئیس مجلس شورای براندازی از زندان در امان ماند و در دادگاه اولیه و سپس تجدید نظر تبرئه شد !! ولی سرور شهریاری که نه سخن گفته بود و نه فعالیتی در این راه کرده بود به 18 ماه زندان محکوم شد و این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز تایید گردید. این هم از پدیده های بارز یک بام و دو هوا در نظام قضایی جمهوری اسلامی بود که در روز روشن همه ملا حظه کردند و مرغ پخته نیز از اسرار
پشت پرده آگاه شد...
آن چه که از این بالا و پایین پریدن های آقای مهندس کرمانی نصیب حزب شد بهانه تراشی های وزارت اطلاعات و
محدود ساختن کوشش های حزبی و جلو گیری از برگزاری کنگره ی دهم بود....!! باید بی پرده برای ثبت در تاریخ آسیب های اجتماعی اعلام گردد که مجوز جلوگیری از برگزاری کنگره و سرکوب جوانان حزب و بحران های ناشی از فشارها و بالاخره تضعیف حزب را عملکرد های مشکوک و جاه طلبانه ی آقای مهندس رضا کرمانی صادر کرد که بر اساس مانیفست فروپاشی ها صورت می گرفت.
حذف سرور پزشکپور از رهبری - اهانت به دبیرکل سرور دکتر زنگنه - ایراد و اعتراض های بی جا به شورای رهبری - اقدامات خود سرانه برای فرو رفتن به آغوش هر کس و نا کس - ایجاد ارتباط پنهانی با اندامان حزب به قصد تخریب ساختار شورای رهبری - یارگیری و تحریک جوانان علیه دبیر کل و بالاخره پخش شایعه ی وابستگی شورا و دبیر کل به وزارت اطلاعات.مجموعه ی این اقدامات سبب شد که سرور دکتر زنگنه یار وفادار و شریف حزب با قلبی بیمار از تنش ها و فشار های نا جوانمردانه از دبیرکلی حزب استعفا کرد.
آقای مهندس کرمانی شادمان از اینکه رقیبی سرسخت را از میدان به در کرده و اینک می تواند براین کرسی تکیه زند و آرزوهای بر باد رفته را سامان دهد به جلب آرا همت گماشت... اما شورای رهبری که امانت دار آرمان و اهداف حزب بود به بانو صفار پور (زهرا غلامی پور) همسر شادروان صفارپور رای داد و ایشان را به پاس وفاداری اش به آرمان های حزب به دبیر کلی بر گزید.
هیچ یک از اعضای شورای رهبری نمی توانستند تسلیم خود خواهی های فردی و جنجال های غیر منطقی شوند و اساساً انتخاب یک بانوی فرهیخته به سمت دبیرکلی حزب نه تنها به دلیل شایستگی های ایشان بود بلکه انتظار می رفت هتاکی ها و خشونت در مکالمات و به کار بردن گفتمان غیر سیاسی و غیر حزبی کاهش یابد و نزاکت و ادب به شورا باز گردد. اما با کمال شگفتی و تاسف چنین نشد و آقای مهندس کرمانی با صراحت بیشتر و خشمی فزونتر دبیرکل جدید را که از اکثریت قاطع برخوردار بود به باد سفسطه و انتقاد گرفت و بدون در نظر گرفتن رای و نظر هر شش تن اعضای شورای رهبری و رعایت الفبای دموکراسی که سنگ آن را به سینه می زد از همان ماه های نخست از ایشان می خواست که استعفا دهند...!!
آقای مهندس کرمانی آرام و قرار نداشت... بی محابا فریاد می زد و همه آنان را که از بانو صفارپور حمایت کرده بودند به باد دشنام و اهانت می گرفت... جلسات شورا به شدت متشنج بود و هر برنامه ای که از سوی دبیرکل اعلام می شد با فریاد های بیمار گونه ی آقای مهندس کرمانی رد می گردید، هیچ کاری صورت نمی گرفت. او به چند جوان از ره رسیده وعده های بزرگ نظیر قائم مقامی دبیر کل و نیز ریاست سازمان جوانان را داده بود... او قول داده بود در صورتی که به دبیرکلی برگزیده شود در انتخابات کشور شرکت خواهند کرد و حزب را از انزوای سیاسی به درخواهد آورد...!!
او به یکی از منتظرالوکاله ها بشارت داده بود که از وی در انتخابات کانون وکلا حمایت خواهد کرد..!! دو جوان فرصت طلب که چند حزب و گروه را دور زده و اینک به حزب پان ایرانیست روی آورده تا از این نمد کلاهی برای خویش فراهم کنند با انتخاب بانو صفارپور حسابی یکه خوردند... یکی از آن ها که از اردبیل روانه تهران شده بود تا سری در میان سرها در آورد و اشتباهی روانه حزب پان ایرانیست شده بود، صراحتا اعلام می کرد قصد دارد جای سرور دکتر عاملی را بگیرد!! دیگری هوس سرور پزشکپور شدن و برجای بزرگان نشستن سخت آزارش می داد و سر از پا نمی شناخت.
این دو برخلاف آیین نامه ی انضباطی و رویه های یک تشکیلات سیاسی به خود سمت و عنوان می دادند و از دبیر کل انتظار داشتند که این سمت ها را تایید کند. یکی قائم مقامی را هدف گرفته بود و دیگری خود را رئیس سازمان جوانان
می نامید. بدون آن که ابلاغ کتبی و یا حتی دستور شفاهی از دبیرکل داشته باشند و اساساً در همه ی سال های پس از 1357 از سوی مسوولین حزب و یا شورای رهبری کسی به سمت مسوول سازمان جوانان انتخاب نشده بود ولی وقاحت که مجوز نمی خواهد... او هنوز خود را رییس سازمان جوانان حزب پان ایرانیست می داند و وبلاگی نیز بدون اجازه حزب و خود سرانه به راه انداخته تا شهوت عاملی شدن اش ارضاء گردد.
دنیای غریب و عجیبی است عده ای دوست دارند بر سر سفره آماده بنشینند و به جای زحمت کشیدن و وفاداری به تشکیلات، راه ریا وعوام فریبی و گنده گویی را پیشه می کنند و در این مسیر بر حرمت ها و ارزش ها و انسان های بی ادعا ی وفادار حمله می برند و آن چه که زیبنده ی خودشان است به اندامان شریف حزب تهمت روا می دارند..! شورای رهبری یک دست و متحد در برابر تقاضاهای آقای مهندس کرمانی که یک تنه به آب و آتش می زد ایستاده بود او برنامه ای برای پیشرفت ارائه نمی کرد ولی به روند کار انتقاد داشت و دیگران را علیه حزب تحریک می کرد، او چند روز پس از انتخاب دبیرکل، مایوس و خسته، ساز جدیدی را کوک کرد...
او حالا برای کسب عنوان قائم مقامی دبیرکل، شورا را تحت فشار قرار می داد و هنگامی که مطلع شد پیشنهاد دبیرکل برای این سمت سرور قدرت الله جعفری است و شورای رهبری نیز آن را تایید کرده است، دیگر اختیار ادب و نزاکت را از دست داد و با فریادهای غیر قابل تحمل بانو صفار پور را مورد اهانت و بی حرمتی قرار می داد و بر شورا می تاخت تا آن جا که سرور شهریاری تاب تحمل جسارت های آقای مهندس کرمانی را نیاورد و به دلیل بر خوردها و اهانت های وی به شورا از عضویت در شورای رهبری در تاریخ 16 اسفند 1387 استعفا کرد ولی شورا آن را نپذیرفت و سرور شهریاری را به مدارا دعوت کرد.
شورای رهبری به راستی با آقای مهندس کرمانی مدارا می کرد زیرا او از زیر بار سنگین بیماری سرطان برخاسته بود و از تاثیرات مخرب شیمی درمانی بر جسم و روح بیمار آگاه بود و نمی خواست او را در این روزهای سخت تنها بگذارد. آقای مهندس کرمانی دریافته بود که شورای عالی رهبری در برابر ناسازگاری های او ایستاده است، لذا تصمیم گرفت به جنگ شورای رهبری برود و به این دلیل ناگهان اعلام کرد: چون دوره ی شورای عالی رهبری سرآمده دیگر مشروعیت قانونی ندارد و باید کنگره تشکیل شود و اعضای جدید انتخاب گردند.
این ادعا قبلاً در زمان دبیرکلی سرور دکتر زنگنه هم شده بود و ایشان نیز یکی از جوانان را مامور انجام این کار کرد ولی جریان لو رفت و قرار شد تا فراهم شدن شرایط لازم شورا طبق تبصره ی 1 ماده 10 اساسنامه ی حزب به کارش
ادامه دهد... اما آقای مهندس کرمانی که خود با مشارکتش در مجلس شورا برانداز مسبب این قبیل فشارها بر حزب بود در کمال شگفتی اعلام کرد: چون سرور دکتر زنگنه مورد تایید وزارت اطلاعات است از تشکیل کنگره جلو گیری می شود تا وضع تغییری نکند!!
بر چسب زدن به دیگران و متهم نمودن شریف ترین عناصر حزبی از جمله کار ها ی رایجی بود که آقای مهندس کرمانی برای فرار از واقعیت و حقیقت ماجرا انجام می داد. معذالک شورا برای رد این اتهام به آقای مهندس کرمانی ماموریت داد تا به هر گونه که صلاح می داند و با اختیارات کامل برای برگزاری کنگره اقدام کند و تا آخرین لحظه از دادن گزارش به دبیرکل یا شورای رهبری خود داری ورزد...چند هفته بعد ایشان به شورای رهبری اعلام کردکه مامورین اطلاعات وی را احضار و از اقدام به برگزاری کنگره برحذرداشته اند.ظاهراً بهانه ی تشکیل کنگره دیگر از سوی آقای مهندس کرمانی دنبال نشد تا زمانی که خانم صفارپور رشته امور را به دست گرفت.
هم زمان با روزهای آشفته ی کشور، سرور پندار به دلیل بیماری در جلسات شورا و حزب شرکت نمی کرد و این فرصت طلایی برای فرصت طلبان فراهم گشت تا بار دیگر داستان عدم مشروعیت وکفایت شورا را پر رنگ سازند. شورای رهبری که می دانست توپ کنگره بین وزارت اطلاعات و آقای مهندس کرمانی رد و بدل می شود هوشیارانه برای بار سوم به آقای مهندس رضا کرمانی ماموریت داد که خود به تشکیل کنگره اقدام کند و بی جهت شورا را مسوول عدم برگزاری کنگره ننماید.... یک هفته بعد آقای مهندس کرمانی گزارش داد که وزارت اطلاعات اخطار داده، چنان چه به برگزاری کنگره اقدام کنید کرکره ی حزب را پایین می کشیم...!!
مشروح مذاکرات شورای رهبری موید این مطلب است که سه بار آقای مهندس کرمانی ماموریت تشکیل کنگره را دریافت کرد و از اجرای این ماموریت اظهار عجز نمود ولی هم چنان بر بوق تبلیغ علیه شورا می دمید و بی انصافانه شورا را به تعلل در برگزاری کنگره متهم می نمود. شورای رهبری در برابر این توطئه ها ایستاده بود و تسلیم بهانه جویی های یک فرد نمی شد تا آن جا که آقای مهندس کرمانی از شرکت در جلسات شورا خود داری ورزید و در خانه اش نشست تا با آرامش به ادامه روش های دشمن شادکن بپردازد و قولی را که در آخرین روز حضورش در نشست شورای عالی رهبری حزب داده بود اجرا و اعمال کند.
آقای مهندس کرمانی در لحظه خروج از حزب خطاب به اعضای شورای رهبری گفت: همان طور که قدرت داشتم سرور پندار را از رهبری حزب بر کنار کنم شورای رهبری را هم منحل خواهم کرد، من اگر در این جا را نبندم مرد نیستم...!!! و حال رفته به خانه اش تا مردانگی اش را با از بین بردن حزب ثابت کند.
شورای رهبری که پس از درگذشت شادروان سرور دکتر ابراهیم میرانی و بازداشت سرور شهریاری و عدم حضور آقای مهندس کرمانی با چهار نفرتشکیل می شد بلافاصله از سروران اسماعیل رحیمی و ابراهیم قیاسیان اعضای علی البدل برای حضور در جلسات شورای عالی رهبری دعوت به عمل آورد تا دارای اکثریت مطلق باشد و امیدوار بود که سرور شهریاری نیز از زندان رها گردیده به خانه خود بازگردد و فارغ از فشارهایی که بر ایشان وارد بوده و هست به جمع یاران خود به پیوندد. اقدامات آقای مهندس کرمانی و تماس های وی با اندامان حزب در شهرستان ها به قصد مشوب کردن اذهان پس از ترک شورای رهبری ادامه داشت، او خودسرانه با عنوان عضو شورای رهبری حزب با اشخاص مختلف مذاکره و یا مصاحبه می نمود که با خط مشی حزب مغایرت داشت و نیز مراسم رسمی حزب مانند روز بنیاد را که هر ساله در 15 شهریور بر گزار می گردد در منزل شخصی خود آن هم در روز 13 شهریور برگزار نمود و در آن روز به سه نفر سمت هایی را نیز وعده داد...!!
او حالا دیگر تمامی اصول اساسنامه و آئین نامه انضباطی حزب را نادیده گرفته و رسما و علناً به ایجاد شکاف و انشعاب اقدام کرده بود. لذا شورای رهبری به ناچار ایشان را ازکلیه سمت هایی که داشت عزل نمود و به اندامان حزب توصیه گردید وارد بازی های چند نفر که برای لطمه زدن به حزب قد علم کرده اند نشوند. آقای مهندس کرمانی به تذکرات حزب و نصایح دوستانش وقعی نمی نهاد و هم چنان بر علیه حزب پان ایرانیست گام برمی داشت، تا آن جا که برخلاف اساسنامه حزب و آیین نامه انضباطی با تهیه ی نامه ای خطاب به همه ی کوشندگان حزب پان ایرانیست درخواست کرد به عدم مشروعیت و کفایت شورای عالی رهبری رای دهند و برای اداره حزب با تشکیل شورایی موقت به مدت یک سال موافقت نمایند.
آقای مهندس کرمانی با در دست داشتن این نامه به شهرها مراجعه و به نام شورای رهبری از اشخاص امضا می گرفت تا بر اساس قولی که به خود و دیگران داده بود شورای رهبری را که با قدرت و اکثریت مطلق به کارش ادامه میدهد و جلساتش بگونه ای منظم برگزار می شود و نشریه ماهیانه اش بدون وقفه چاپ و توزیع می گردد منحل نماید..!! و با تاسیس یک شورای موقت، به انشعاب در حزب وجهه ی قانونی و رسمی بدهد... اما در این تلاش مذبوحانه نیزکه همراه با فریب و نیرنگ بود توفیق نیافت و لاجرم بر نامه جدیدی تدارک دیده شد و آن یورش به دفتر حزب در تهران (پایگاه سیاوش) بود. او در روز چهار شنبه 19 خرداد1389 با عده ای به دفتر مرکزی حزب یورش آوردند تا نشست حزبی را بر هم زنند و به قول خود دفتر حزب را تصرف نمایند...!! کاری که به یک آشفتگی ذهنی بیشتر شباهت داشت. آنان بانو صفار پور دبیرکل حزب را به باد دشنام و اتهام و تهدید گرفتند و با فریادهای خود از او می خواستند که استعفا کند... ولی شجاعت و پایداری این بانوی مبارز، مهاجمین را سرافکنده ساخت.
دبیرکل دقایقی بعد آنان را دعوت به خروج از دفتر حزب کردند و گزارش بی نزاکتی های آقای مهندس کرمانی و همراهانش را به شورای رهبری تسلیم کرد. شورای رهبری در یک نشست فوق العاده به این نتیجه رسید که آقای مهندس سید رضا کرمانی تمامی اصول انضباطی حزب را نادیده گرفته و مماشات و مدارای شورای رهبری و سایر اندامان حزب را که به نیت آرام کردن و هدایت او به تمکین از آرمان های نهضت و اصول اساسنامه و فرامین حزبی صورت پذیرفته حمل بر ناتوانی حزب نموده و به نصایح دلسوزان حزب و هشدارهای
پیروان مکتب و حزب وقعی ننهاده و جز به تفرقه و جدایی و انشعاب که نهایت آرزوی حاکمیت است به چیزی دیگر نمی اندیشد. لذا با اکثریت قاطع رای به اخراج آقای مهندس سید رضا کرمانی از حزب پان ایرانیست داد و متعاقباً بر اساس گزارش دبیرکل و رییس دفتر مرکزی حزب و مسوول تشکیلات اهواز پنج نفر به نام های آقایان آرش کیخسروی - حجت کلاشی - هومن اسکندری از تهران و میلاد دهقان و فرهاد باغبانی در اهواز نیز که آلت اجرای مقاصد آقای مهندس کرمانی بوده و از هیچ یک از اصول حزبی و انضباطی تبعیت نکرده بودند از حزب پان ایرانیست اخراج گردیدند.
قصه ی تلخ جدایی، قصه ی جدا کردن یک عضو فرسوده و بیمار از بدن است. قصه ی جراحی توام با درد است. قصه ی به بیراهه کشانیده شدن استعدادهایی است که هرز رفته و نه تنها سودمند نیستند بلکه خطرناک اند. قصه تلخ روشنفکرانی است که از اوج به زیر می آیند تا بر موج ها سوار شوند و دریغ و درد که سرنوشت موج سواران را شنیده و دیده و خوانده اند ولی عبرت نگرفتند.
قصه تلخ جدایی... قصه بریدن دستی است که به ناحق قلم می زند و حرمت ها را می شکند و ارزش ها را فرو می پاشد تا عقده های حقارت و بیماری های بی کسی و ناکسی اش را التیام بخشد. قصه ی دستی است که از آغاز در بیعت اندیشه های خود بزرگ بینانه خویش بوده نه در بیعت و خدمت میهن. قصه تلخ جدایی... قصه ی کسانی است که کاروان را اشتباهی برگزیده اند و سجاده رنگین نکردند و به هفت رنگی روی آوردند و گمان کردند که به بالماسکه می روند و می توانند چهره ی واقعی خود را از هم سفران پنهان بدارند...! شاید آخرین پیام برای این قبیل افراد که می خواهند روزگار را بر خود و یاران شان تلخ کنند این باشد که اگر می خواهید به عزت و سرافرازی و احترام برسید بهتر است به جای حرمت شکنی و قانون گریزی، از سر راهِ خود، کنار بروید...!!
پاينده ايران
شورای عالی رهبری حزب پان ايرانيست
١٣٨٩/۴/٢٠
قافله سالار کاروان عاشقان ایران،که سنگینی چکمه ی سربازان روسی و انگلیسی و آمریکایی بر خاک وطن آزارش می داد فریاد برآورد:
بر بندید محمل ها که شب تاریک است و بیم موج در راه و گردابی ژرف هایل.
پس، راهیان، سجاده رنگین کردند و فرمان رهبر، سرور پندار (محسن پزشکپور) را به جان شنیدند وآنگاه حرکت آغاز شد.
قافله با بار سنگین رسالت " ملت سالاری " از میان طوفان و سیلاب و تاریکی میگذشت و سبک باران ساحل ها بی خبر از رنج راه، به گام های استوار راهیان عشق خیره مانده بودند و نگران...!! دشمنان ایران بیمناک از خروش ایران پرستانه ی این قافله که می رفت ملتی را با خود همراه و هماهنگ کند به اندیشه فرو رفتند تا عزم استوار و اندیشه توانای پان ایرانیسم را از حرکت باز دارند. ساحل نشینان از تایمز تا مدیترانه و از مسکو تا خلیج فارس و فرات، دستور آماده باش به سربازان گوش به فرمان خود در شبکه های فراماسونری و صهیونیسم بین المللی و انترناسیونالیسم چپ و راست جهانی دادند. آرایش نیروهای پان عربیسم و پان تور کیسم در منطقه سامان داده شد و نیروهای ضد ایرانی داخل مرز نیز تجهیز شدند و آنگاه حمله به کاروان از دو طریق آغاز گشت:
-1 جناح خارجی، با سوء استفاده از رسانه ها و بلند گوهای خود، افکار عمومی منطقه و جهان را علیه ناسیو نالیسم ملت ایران هدف قرار داده و پان ایرانیسم را به راسیسم و نازیسم و فاشیسم پیوند می زدند تا حرکت کاروان ملی با مشت آهنین را ملکوک نمایند.
-2 جناح داخلی، به سرپرستی آن بخش از هیات حاکمه فاسد که یک دستش بر گلوی آزادی خواهان و دست دیگرش در بیعت بیگانه بود. یورش سهمناک و سازمان یافته آغاز شد، از جنگ دوم جهانی تا به امروز. نیروهای ضد ایرانی و ضد پان ایرانیسم لحظه ای از حمله و تجاوز غفلت نورزیده و تمامی توان خود را برای توقف این اندیشه ی اهورایی به کار برده اند. برای خاموش کردن صدای پان ایرانیست ها در 70 سال گذشته، روش های گوناگونی اعمال شده و می شود، اما یکی از موثرترین روش ها، شناسایی افراد فرصت طلب و سودجو و خودخواه در درون کاروان بوده که از ابتدا برای کسب نام و نان به درون صف خزیده بودند و با آرمان نهضت پیوندی نداشتند و در پی کسب فرصتی بودند تا از نردبان حزب بالا روند و یا حزب را دور زنند و بر کرسی قافله سالاران نشینند و بر نام و آوازه ای جعلی تکیه کنند.
اینگونه افراد ابزار برنده و آلت فعل دشمنان پان ایرانیسم و یا هر جریان میهن پرستانه ی دیگر بوده و هستند زیرا هم سهل الوصول اند و هم نرخ شان پایین است و هزینه ناچیزی برای هیات حاکمه و ساز مان های امنیتی و یا بیگانگان دارند.هنر این افراد در همه جای دنیا و در هر جریان و حزب و کاروانی یکسان است، گویی نسخه ی نوشته شده و به ثبت رسیده ای به دست شان داده شده که درد این بیماران را یکسان درمان می کند: نق زدن و ایراد گرفتن - به بیراهه زدن و در حاشیه امن نشستن - اعلام داشتن برنامه ها و عقاید جدید - اهانت به شخصیت های مسوول - پشت کردن به ضوابط و آیین نامه ها و مقررات انضباطی و آرمانی - بی حرمت کردن شخصیت های مخلص که امتحان وفاداری و استقامت خود را داده اند - حرمت شکنی و بی ادبی و ایستادگی در برابر ارزش های اخلاقی - خود را تافته جدا بافته دانستن و بر تجربیات و حاصل تلاش های دیگران خط بطلان کشیدن - عربده جویی و هتاکی و روانه کردن سیل اتهامات به هر آن کس و یا کسانی که در برابرشان ایستاده و در نهایت برکناری رهبری از جایگاه و مسند تاریخی اش. دستور کار در همه جا یکسان و به صورت مانیفست شناخته شده ای درآمده است، اگر از بالا به انشعاب احزاب و شکاف های دینی و ایجاد فرقه ها و حتی شکا ف در درون هیات های حاکمه بنگرید ملاحظه خواهید کرد که با استفاده از مانیفست بالا، ایجاد هر شکافی میسر بوده است.
اما کاروان حزب پان ایرانیست برای مبارزه با این قبیل تهاجمات و بی اثر کردن ضربات دشمنان سازمان یافته و افراد خود بزرگ بین و فریب خوردگان، به راه کارهایی دست یازیده که با تدوین آن به صورت آیین نامه انضباطی و اساسنامه حزبی، سیستم و نظامی را تدارک دیده که اگر کس و یا کسانی، توسط نیروهای ضد ایرانی شکار شوند و بخواهند گامی بر علیه سیاست ها و آرمان های حزب بردارند، به سرعت از صحنه رانده می شوند و یا خود از مسیر کاروان خارج شده و در جایی دیگر به ارضای تمایلات درونی و شخصی خود می پردازند...!! و آن چه که باقی مانده و می ماند حزب بوده و آرمان هایش با مردان و زنانی که جز به ایران نمی اندیشند. نمونه های متعددی را می توان مثال زد که بارزترین آن ها توطئه جدایی بحرین و اخراج آقای دکتر صدر، قائم مقام دوم، رهبر حزب و نماینده مردم قم در مجلس شورای ملی از حزب پان ایرانیست در قبل از انقلاب بود که خود خواهی و فرصت طلبی این روشنفکر تحصیل کرده سبب شد هویدا نخست وزیر وقت، وی را به بهای نازل بخرد و او و دوستانش را به جیفه ی حزب ایرانیان مشغول سازد. این بار او به جای قم از کهک قم به مجلس شورای ملی رفت!!
بدیهی است که قائم مقامی او و سوابق عضویتش در حزب نمی توانست جلوی روند اجرای عدالت و تنبیه وی را بگیرد و حزب با اخراج صدر دست به جراحی بزرگی زد که گرچه دردهایی را دربر داشت ولی غده فساد و چرکین خود بزرگ بینی و ناسپاسی به دور افکنده شد و حزب و رهبری آن سلامتی را باز یافتند.
بعد از بهمن 1357 نیز که رشته ی بسیاری از امور از هم گسسته شده بود بار دیگر غده های چرکین فرصت طلبی به قصد حذف رهبر حزب سرباز کرد... باز سرور پزشکپور هدف بود و نه آرمان حزب، فرصت طلبان ابتدا پشت آرمان پنهان می شدند و سپس با تفسیرهای گوناگون به فروپاشی آن می پرداختند.یکی دوتن از اندامان حزب در پس از انقلاب که همیشه در جستجوی نام و نان بودند پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی و روی کار آمدن تندروهای اسلامی فرصت را غنیمت شمردند و با یک گردش 180 در جه ای اهانت به رضاشاه و محمد رضا شاه را وجهه همت خود قرار دادند تا حاکمیت را خوش آید و مجوز داشتن جلساتی تحت عنوان مبارزات فرهنگی به اینان بدهد به شرط آن که اهانت به سرور محسن پزشکپور و هرزه درایی به مردی که همه عمرش را در راه ایران جنگیده است از یاد نبرند، زیرا هدف، زدن راس هرم قدرت در حزب پان ایرانیست بود.
سروران پزشکپور و دکتر عاملی، در مجلس شورای ملی دوره بیست و دوم سخنانی علیه استعمار جهانی بر زبان رانده بودند که در لیست وارداتی دکتر ابراهیم یزدی قرار داشته و مستوجب حذف بودند. لشگر اغیار، سرور دکتر عاملی را به چنگ آوردند و به جرم میهن پرستیِ خالصانه مجازات کردند ولی دستشان به سرور پزشکپور که پس از مدتی به خارج از کشور عزیمت نمودند نرسید.
اما حالا که سرور پزشکپور با پای خویش دوباره به میهن و میدان مبارزه گام نهاده باید با روشی جدید توسط یارانش از میان برداشته شود.... ابتدا باید یک فرصت طلب خودی را وادار به اهانت و ترور شخصیتی نمایند آن گاه با عوامل نفوذی به اندرون کاروان رخنه نموده کار را به اتمام رسانند...!! الحق که مردی از تبار ماسون ها و روشنفکری تحصیل کرده و مکتب دیده در خارج از کشور، نقش محوله را به خوبی بازی کرد و در پنجه کشیدن بر چهره سرور پزشکپور کوتاهی نورزید و ماهرانه تر از هر بیگانه ای به ارزش های نهضت و حزب یورش برد.
روشنفکر مزبور به میزبانی و مهر بانی حاکمیت موجود تن داد و پشت بر رهبران خود و خون به ناحق ریخته شده ی سرور عاملی کرد و نمکدان شکست و بر کرسی رهبری چند تن نشست و بر خلاف سوگندی که یاد کرده بود به فرو پاشی دیوار وحدت آن هم در خانه خود همت ورزید.! او امروز زیر قاب عکس مصدق السلطنه نشسته و سرور پزشکپور را زیر ضربات نامردانه می کوبد و مدح مصدق می گوید و با روضه ی کربلای 28 مرداد از ناکامی های خود و دیگران سخن می راند ، گرچه آب چشمی سرازیر نمی شود ولی نانی و سفره ای و بیا و برویی هرچند حقیرانه برایش تدارک دیده اند و در نتیجه احساسات مردی که خود را در آیینه نمی بیند ارضا ء می شود.
.... اما با این همه نا مردی و نا مردمی نه بر سرور پزشکپور که چون آیینه می درخشد گزندی رسید و نه قامت استوار حزب را آسیبی.... قصه تلخ جدایی را پایانی نیست... چون نه حزب پان ایرانیست و رهبران مبارزش در برابر نا جوانمردی ها کمر خم کرده اند و نه دشمنان راه و رسم ستمکاری را از یاد برده اند، و نه آدم های فرصت طلب و خود بزرگ بین و سود جو به ته خط رسیده اند...
شگفت آور است که هر جا به خیانتی بر می خوریم، نام و نشان روشنفکران تحصیل کرده می درخشد، اما مردم کوچه و بازار و میهن پرستانی که در پی ما به ازایی نیستند، رسم امانت و وفاداری و صداقت را رعایت می کنند و سبب دوام این مملکت نیز همین مردم بوده اند. این کشور با این همه خائن روشنفکر می بایست از صحنه روز گار محو شده باشد و اگر تا به حال با قامت استوارایستاده به پاس جانفشانی های مردان و زنانی بوده که بر خوانده های خود غره نشده و خویش را بالاتر از دیگران ندانسته وتنها به وحدت ملی و انسجام نیروها اندیشیده اند، نه گسستن رشته ها و فرو پاشیدن نظاماتی که برای تبیین و تدوین آن خون ها ریخته شده است.
در همین مسیر است که بار دیگر مانیفست حذف رهبری روی میز قرار می گیرد و چون حرکت قبلی با بی طالعی و شکست روبرو شده بود، باید نیروی امدادی به یاری اش اعزام می شد... پیدا کردن فرصت طلب و خود بزرگ بین هرگز دستگاه های اجرایی را با مشگل روبرو نمی کند چون عمل کرد این آدم ها که به نوعی دچار بیماری خاص نیز هستند، آن قدر روشن است که هرگز با کمبود نیرو مواجه نخواهند شد، تنها در پی آن هستند که جاه طلب ترین ها را انتخاب کنند، زیرا جاه طلب هرچه مغرور تر باشد غافل تر است و هر قدر غافل تر باشد ارزان تر بدست می آید. توطئه ی حذف سرور پندار، ناکام و شکست خورده روی دست حاکمیت باقی مانده و سبب رسوایی شده بود، اما طراحان و ترفند بازان تازه به دوران رسیده ی پس از انقلاب با طرحی نو به میدان آمدند و یک فرصت طلب دیگر را که سابقه بی وفایی به حزب در پرونده ی سیاسی اش ثبت شده بود نشانه گرفتند. آنان می دانستند این عضو با سابقه ی حزب از گذشته های دور تا به حال برای رسیدن به نان و نام و تصرف کرسی رهبری حزب سخت کوشیده و آرزوی نمایندگی مجلس و این قبیل مقامات در دلش تلمبار گردیده است.
این بار توطئه حذف رهبری به گونه ای دیگر آغاز شد:
در کنگره ی هفتم حزب پان ایرانیست به سال 1376 بار دیگر قافله سالار کاروان، از بیرون و درون مورد هدف قرارگرفت... و زمزمه ی فرو کشیدن سرور محسن پزشکپور از رهبری به گوش رسید...!! لذا کنگره، قبل از هر اقدام به سوی تشکیل شورای رهبری پیش رفت تا از بار حمله به رهبری فردی کاسته شود ولی ظاهراً این اقدام برای آن جریانی که سرور پزشکپور را هدف قرار داده بود کافی به نظر نمی رسید... آنان به حذف کامل می اندیشیدند. اما بدنه ی حزب بیدار و آگاه بود و دریافت که حمله به راس هرم قدرت حزب، نه از سر دلسوزی برای دموکراسی است بلکه هدف بیرون راندن سرور پندار از میدان و نشستن برجای ایشان است...!!
از این روی کنگره ی هفتم، برای خاموش کردن زمزمه های حذف رهبری به یک اقدام تاریخی دست زد و سرور محسن پزشکپور را به عنوان رهبر و پیام آور نهضت ورجاوند پان ایرانیسم برگزید و از ایشان تجلیل شایسته و بایسته ای به عمل آورد. پیام کنگره به توطئه چینان چنین بود:
ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست - عرض خود می بری و زحمت ما می داری
در کنگره ی هشتم به سال 1379 اتفاق غیر قابل پیش بینی رخ داد. در بعد از ظهرآن روز که کنگره آماده می شد تا اعضای جدید شورای رهبری را انتخاب کند ناگهان خبر رسید، مامورین امنیتی به تشکیل این جلسه اعتراض دارند و در خواست نموده اند که بلافاصله محل را ترک نموده و به نشست پایان داده شود.
رئیس کنگره، شادروان سرور دکتر ابراهیم میرانی، شرایط اضطراری اعلام کرد و پیشنهاد " ابقای اعضای شورای رهبری و مصوبات کنگره هفتم تا کنگره بعدی " را به رای گذارد و کنگره با این پیشنهاد موافقت کرد و به کار خود پایان داد و کسی که می خواست پیشنهاد حذف مصوبه ی کنگره ی قبلی در مورد رهبری سرور پزشکپور را بدهد نا کام ماند و یک بار دیگر تو طئه ها نقش بر آب شد.
در کنگره نهم به سال 1381 پس از انتخاب اعضای شورای رهبری که با تغییرات اندکی همراه بود و نیز انتخاب اعضای شورای داوری، پیشنهادات مطرح گردید، ناگهان خبر رسید که پیشنهادی مبنی بر حذف مصوبات کنگره ی هفتم و هشتم در مورد رهبری سرور پزشکپور در راه است... خشم و التهاب بر کنگره سایه افکند... واکنش به این توطئه سریع و برق آسا صورت گرفت و بلافاصله قطعنامه ای به رای
گذارده شد که در آن رهبری و پیام آور نهضت پان ایرانیسم مجدداً به سرور محسن پزشکپور تفویض و از ایشان به پاس مبارزات بی امان با دشمنان ایران قدردانی به عمل آمد. کنگره در یافته بود که ترور شخصیتی سرور پزشکپور توسط ایادی حاکمیت و یاران نمک ناشناس و بمباران تبلیغاتی علیه این مرد بزرگ بدان سبب است که بتوانند او را در حزبش در میعاد گاهش و در خانه اش،توسط یارانش به مسلخ برند... خانه ای که سروران پزشکپور و عاملی با رنج بسیار بر پایش کرده بودند، سرور دکترعاملی جانش را در این راه داده و سرور پزشکپور همه چیزش را ... خانه و اموالش، میراث پدری اش، پروانه ی وکالتش، خانواده ی در غربتش، و بالاخره سلامتی اش را !! کنگره با موفقیت پایان یافت و شورای رهبری کارش را اغاز کرد. در دو نشست متوالی شورای عالی رهبری، آقای مهندس رضا کرمانی در میان بهت و حیرت
همه ی اعضای شورا، به صدور قطعنامه ایراد گرفت و آن را ساخته و پرداخته ی کسانی می دانست که قصد بت سازی دارند...!! دست ها رو شد و آقای مهندس کرمانی ناچار گردید نقاب از چهره بردارد و همان گونه که هست و باید باشد ظاهر گردد. او در سال 1339 هم علیه رهبری سرور پزشکپور قد علم کرده و تیرش به سنگ خورده بود و این بار نیز با اطمینان از حمایت های بیرونی گام دوم را در شکستن حرمت ها و خارج کردن سرور پزشکپور از میدان مبارزه برداشت ...!! سرور پزشکپور که در طول تاریخ مبارزات سیاسی اش هرگز چیزی را برای خودش نخواسته بود و به مال و منال دنیایی و عناوین دهان پرکن سیاسی پشت کرده و در بحرانی ترین ایام درفش حزب را به دوش کشیده بود، این بار نیز مردانه عمل کرد و برای خاموش کردن آتشی که به دست شاگرد بی وفایش افروخته شده بود بزرگوارانه اعلام کرد:
آن چه که مربوط به من است از آن می گذرم. شورای رهبری با توطئه ی حذف کامل رهبری آشنا بود و می دانست این پروسه هم چنان در دستور کار است و نیز آگاه بود که این اولین و آخرین باری نیست که راس هرم قدرت رهبری نهضت وحزب مورد هجوم واقع می شود ، قبلاً ساواک و سپس ساواما نیز تمام قد علیه این مرد بزرگ بر خاسته بودند... شورای عالی رهبری حزب آرام و بی جنجال، آقای مهندس رضا کرمانی را از دبیر مسوولی حزب بر کنار کرد و سرور دکتر زنگنه را که عاشقانه در کنار حزب و رهبری نهضت و آرمان هایش ایستاده بود با اکثریت قاطع به دبیرکلی حزب پان ایرانیست برگزید. از روز 22 شهریور 1381 سرور دکتر اعظم زنگنه به دبیرکلی حزب بر گزیده شد و آقای مهندس کرمانی نیز ظاهراً اعتراض به قطعنامه های شماره 6 و 7 کنگره که سرور محسن پزشکپور را به رهبری و پیام آوری نهضت پان ایرانیسم برگزیده بود متوقف ساخت و به راه کار جدید روی آورد و آن ایراد و اعتراض به دبیرکل به بهانه ی عدم توانایی ایشان در امر اداره ی حزب آن هم دقیقاً پس از دو ماه انتخاب سرور دکتر زنگنه...!! ناسازگاری و ایجاد جنجال و هیاهو به قصد تضعیف روحیه ی دبیرکل و مخالفت با هر طرح و بر نامه ای، شورا را به کانون بحث های داغ و گاه اهانت آمیز مبدل کرده بود.... آقای مهندس کرمانی جز با فریاد سخن نمی گفت و جنگ روانی به راه می انداخت در حالی که نه برنامه ای ارائه می نمود و نه راه کاری تازه...!!
اما شورای رهبری با متانت و خونسردی او را به آرامش دعوت می کرد تا شاید که کاری و برنامه ای به بار نشیند. هنوز شش ماه از کنگره ی نهم نگذشته بود که خود بزرگ بینی آقای مهندس کرمانی کار دست خودش و حزب داد. آقای مهندس کرمانی به دعوت حرکت های سیاسی خارج از کشور لبیک گفت و عضویت مجلس شورای ملی برانداز را پذیرفت و همراه با سرور شهریاری به راه غبار آلودی گام نهادند که هیچ چیزدر آن فضا روشن نبود... آقای مهندس کرمانی همه ی اعضای شورای رهبری را به این جریان مشکوک دعوت می کرد و با پخش فرم های عضویت آن چنان سر گرم تبلیغ بود که فراموش کرده بود حزب پان ایرانیست در ایران فعالیت می کند و در میان آتش است و از سوی دیگر سرور پزشکپور و سایر اعضای شورای رهبری با این جریان همراه نیستند...
آقای مهندس کرمانی به ریاست مجلسی که توسط یک جوان در آن سوی آب ها تشکیل شده بود برگزیده شد و طولی نکشید که او و سرور شهریاری به دادگاه احضار و محاکمه شدند آقای مهندس کرمانی رئیس مجلس شورای براندازی از زندان در امان ماند و در دادگاه اولیه و سپس تجدید نظر تبرئه شد !! ولی سرور شهریاری که نه سخن گفته بود و نه فعالیتی در این راه کرده بود به 18 ماه زندان محکوم شد و این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز تایید گردید. این هم از پدیده های بارز یک بام و دو هوا در نظام قضایی جمهوری اسلامی بود که در روز روشن همه ملا حظه کردند و مرغ پخته نیز از اسرار
پشت پرده آگاه شد...
آن چه که از این بالا و پایین پریدن های آقای مهندس کرمانی نصیب حزب شد بهانه تراشی های وزارت اطلاعات و
محدود ساختن کوشش های حزبی و جلو گیری از برگزاری کنگره ی دهم بود....!! باید بی پرده برای ثبت در تاریخ آسیب های اجتماعی اعلام گردد که مجوز جلوگیری از برگزاری کنگره و سرکوب جوانان حزب و بحران های ناشی از فشارها و بالاخره تضعیف حزب را عملکرد های مشکوک و جاه طلبانه ی آقای مهندس رضا کرمانی صادر کرد که بر اساس مانیفست فروپاشی ها صورت می گرفت.
حذف سرور پزشکپور از رهبری - اهانت به دبیرکل سرور دکتر زنگنه - ایراد و اعتراض های بی جا به شورای رهبری - اقدامات خود سرانه برای فرو رفتن به آغوش هر کس و نا کس - ایجاد ارتباط پنهانی با اندامان حزب به قصد تخریب ساختار شورای رهبری - یارگیری و تحریک جوانان علیه دبیر کل و بالاخره پخش شایعه ی وابستگی شورا و دبیر کل به وزارت اطلاعات.مجموعه ی این اقدامات سبب شد که سرور دکتر زنگنه یار وفادار و شریف حزب با قلبی بیمار از تنش ها و فشار های نا جوانمردانه از دبیرکلی حزب استعفا کرد.
آقای مهندس کرمانی شادمان از اینکه رقیبی سرسخت را از میدان به در کرده و اینک می تواند براین کرسی تکیه زند و آرزوهای بر باد رفته را سامان دهد به جلب آرا همت گماشت... اما شورای رهبری که امانت دار آرمان و اهداف حزب بود به بانو صفار پور (زهرا غلامی پور) همسر شادروان صفارپور رای داد و ایشان را به پاس وفاداری اش به آرمان های حزب به دبیر کلی بر گزید.
هیچ یک از اعضای شورای رهبری نمی توانستند تسلیم خود خواهی های فردی و جنجال های غیر منطقی شوند و اساساً انتخاب یک بانوی فرهیخته به سمت دبیرکلی حزب نه تنها به دلیل شایستگی های ایشان بود بلکه انتظار می رفت هتاکی ها و خشونت در مکالمات و به کار بردن گفتمان غیر سیاسی و غیر حزبی کاهش یابد و نزاکت و ادب به شورا باز گردد. اما با کمال شگفتی و تاسف چنین نشد و آقای مهندس کرمانی با صراحت بیشتر و خشمی فزونتر دبیرکل جدید را که از اکثریت قاطع برخوردار بود به باد سفسطه و انتقاد گرفت و بدون در نظر گرفتن رای و نظر هر شش تن اعضای شورای رهبری و رعایت الفبای دموکراسی که سنگ آن را به سینه می زد از همان ماه های نخست از ایشان می خواست که استعفا دهند...!!
آقای مهندس کرمانی آرام و قرار نداشت... بی محابا فریاد می زد و همه آنان را که از بانو صفارپور حمایت کرده بودند به باد دشنام و اهانت می گرفت... جلسات شورا به شدت متشنج بود و هر برنامه ای که از سوی دبیرکل اعلام می شد با فریاد های بیمار گونه ی آقای مهندس کرمانی رد می گردید، هیچ کاری صورت نمی گرفت. او به چند جوان از ره رسیده وعده های بزرگ نظیر قائم مقامی دبیر کل و نیز ریاست سازمان جوانان را داده بود... او قول داده بود در صورتی که به دبیرکلی برگزیده شود در انتخابات کشور شرکت خواهند کرد و حزب را از انزوای سیاسی به درخواهد آورد...!!
او به یکی از منتظرالوکاله ها بشارت داده بود که از وی در انتخابات کانون وکلا حمایت خواهد کرد..!! دو جوان فرصت طلب که چند حزب و گروه را دور زده و اینک به حزب پان ایرانیست روی آورده تا از این نمد کلاهی برای خویش فراهم کنند با انتخاب بانو صفارپور حسابی یکه خوردند... یکی از آن ها که از اردبیل روانه تهران شده بود تا سری در میان سرها در آورد و اشتباهی روانه حزب پان ایرانیست شده بود، صراحتا اعلام می کرد قصد دارد جای سرور دکتر عاملی را بگیرد!! دیگری هوس سرور پزشکپور شدن و برجای بزرگان نشستن سخت آزارش می داد و سر از پا نمی شناخت.
این دو برخلاف آیین نامه ی انضباطی و رویه های یک تشکیلات سیاسی به خود سمت و عنوان می دادند و از دبیر کل انتظار داشتند که این سمت ها را تایید کند. یکی قائم مقامی را هدف گرفته بود و دیگری خود را رئیس سازمان جوانان
می نامید. بدون آن که ابلاغ کتبی و یا حتی دستور شفاهی از دبیرکل داشته باشند و اساساً در همه ی سال های پس از 1357 از سوی مسوولین حزب و یا شورای رهبری کسی به سمت مسوول سازمان جوانان انتخاب نشده بود ولی وقاحت که مجوز نمی خواهد... او هنوز خود را رییس سازمان جوانان حزب پان ایرانیست می داند و وبلاگی نیز بدون اجازه حزب و خود سرانه به راه انداخته تا شهوت عاملی شدن اش ارضاء گردد.
دنیای غریب و عجیبی است عده ای دوست دارند بر سر سفره آماده بنشینند و به جای زحمت کشیدن و وفاداری به تشکیلات، راه ریا وعوام فریبی و گنده گویی را پیشه می کنند و در این مسیر بر حرمت ها و ارزش ها و انسان های بی ادعا ی وفادار حمله می برند و آن چه که زیبنده ی خودشان است به اندامان شریف حزب تهمت روا می دارند..! شورای رهبری یک دست و متحد در برابر تقاضاهای آقای مهندس کرمانی که یک تنه به آب و آتش می زد ایستاده بود او برنامه ای برای پیشرفت ارائه نمی کرد ولی به روند کار انتقاد داشت و دیگران را علیه حزب تحریک می کرد، او چند روز پس از انتخاب دبیرکل، مایوس و خسته، ساز جدیدی را کوک کرد...
او حالا برای کسب عنوان قائم مقامی دبیرکل، شورا را تحت فشار قرار می داد و هنگامی که مطلع شد پیشنهاد دبیرکل برای این سمت سرور قدرت الله جعفری است و شورای رهبری نیز آن را تایید کرده است، دیگر اختیار ادب و نزاکت را از دست داد و با فریادهای غیر قابل تحمل بانو صفار پور را مورد اهانت و بی حرمتی قرار می داد و بر شورا می تاخت تا آن جا که سرور شهریاری تاب تحمل جسارت های آقای مهندس کرمانی را نیاورد و به دلیل بر خوردها و اهانت های وی به شورا از عضویت در شورای رهبری در تاریخ 16 اسفند 1387 استعفا کرد ولی شورا آن را نپذیرفت و سرور شهریاری را به مدارا دعوت کرد.
شورای رهبری به راستی با آقای مهندس کرمانی مدارا می کرد زیرا او از زیر بار سنگین بیماری سرطان برخاسته بود و از تاثیرات مخرب شیمی درمانی بر جسم و روح بیمار آگاه بود و نمی خواست او را در این روزهای سخت تنها بگذارد. آقای مهندس کرمانی دریافته بود که شورای عالی رهبری در برابر ناسازگاری های او ایستاده است، لذا تصمیم گرفت به جنگ شورای رهبری برود و به این دلیل ناگهان اعلام کرد: چون دوره ی شورای عالی رهبری سرآمده دیگر مشروعیت قانونی ندارد و باید کنگره تشکیل شود و اعضای جدید انتخاب گردند.
این ادعا قبلاً در زمان دبیرکلی سرور دکتر زنگنه هم شده بود و ایشان نیز یکی از جوانان را مامور انجام این کار کرد ولی جریان لو رفت و قرار شد تا فراهم شدن شرایط لازم شورا طبق تبصره ی 1 ماده 10 اساسنامه ی حزب به کارش
ادامه دهد... اما آقای مهندس کرمانی که خود با مشارکتش در مجلس شورا برانداز مسبب این قبیل فشارها بر حزب بود در کمال شگفتی اعلام کرد: چون سرور دکتر زنگنه مورد تایید وزارت اطلاعات است از تشکیل کنگره جلو گیری می شود تا وضع تغییری نکند!!
بر چسب زدن به دیگران و متهم نمودن شریف ترین عناصر حزبی از جمله کار ها ی رایجی بود که آقای مهندس کرمانی برای فرار از واقعیت و حقیقت ماجرا انجام می داد. معذالک شورا برای رد این اتهام به آقای مهندس کرمانی ماموریت داد تا به هر گونه که صلاح می داند و با اختیارات کامل برای برگزاری کنگره اقدام کند و تا آخرین لحظه از دادن گزارش به دبیرکل یا شورای رهبری خود داری ورزد...چند هفته بعد ایشان به شورای رهبری اعلام کردکه مامورین اطلاعات وی را احضار و از اقدام به برگزاری کنگره برحذرداشته اند.ظاهراً بهانه ی تشکیل کنگره دیگر از سوی آقای مهندس کرمانی دنبال نشد تا زمانی که خانم صفارپور رشته امور را به دست گرفت.
هم زمان با روزهای آشفته ی کشور، سرور پندار به دلیل بیماری در جلسات شورا و حزب شرکت نمی کرد و این فرصت طلایی برای فرصت طلبان فراهم گشت تا بار دیگر داستان عدم مشروعیت وکفایت شورا را پر رنگ سازند. شورای رهبری که می دانست توپ کنگره بین وزارت اطلاعات و آقای مهندس کرمانی رد و بدل می شود هوشیارانه برای بار سوم به آقای مهندس رضا کرمانی ماموریت داد که خود به تشکیل کنگره اقدام کند و بی جهت شورا را مسوول عدم برگزاری کنگره ننماید.... یک هفته بعد آقای مهندس کرمانی گزارش داد که وزارت اطلاعات اخطار داده، چنان چه به برگزاری کنگره اقدام کنید کرکره ی حزب را پایین می کشیم...!!
مشروح مذاکرات شورای رهبری موید این مطلب است که سه بار آقای مهندس کرمانی ماموریت تشکیل کنگره را دریافت کرد و از اجرای این ماموریت اظهار عجز نمود ولی هم چنان بر بوق تبلیغ علیه شورا می دمید و بی انصافانه شورا را به تعلل در برگزاری کنگره متهم می نمود. شورای رهبری در برابر این توطئه ها ایستاده بود و تسلیم بهانه جویی های یک فرد نمی شد تا آن جا که آقای مهندس کرمانی از شرکت در جلسات شورا خود داری ورزید و در خانه اش نشست تا با آرامش به ادامه روش های دشمن شادکن بپردازد و قولی را که در آخرین روز حضورش در نشست شورای عالی رهبری حزب داده بود اجرا و اعمال کند.
آقای مهندس کرمانی در لحظه خروج از حزب خطاب به اعضای شورای رهبری گفت: همان طور که قدرت داشتم سرور پندار را از رهبری حزب بر کنار کنم شورای رهبری را هم منحل خواهم کرد، من اگر در این جا را نبندم مرد نیستم...!!! و حال رفته به خانه اش تا مردانگی اش را با از بین بردن حزب ثابت کند.
شورای رهبری که پس از درگذشت شادروان سرور دکتر ابراهیم میرانی و بازداشت سرور شهریاری و عدم حضور آقای مهندس کرمانی با چهار نفرتشکیل می شد بلافاصله از سروران اسماعیل رحیمی و ابراهیم قیاسیان اعضای علی البدل برای حضور در جلسات شورای عالی رهبری دعوت به عمل آورد تا دارای اکثریت مطلق باشد و امیدوار بود که سرور شهریاری نیز از زندان رها گردیده به خانه خود بازگردد و فارغ از فشارهایی که بر ایشان وارد بوده و هست به جمع یاران خود به پیوندد. اقدامات آقای مهندس کرمانی و تماس های وی با اندامان حزب در شهرستان ها به قصد مشوب کردن اذهان پس از ترک شورای رهبری ادامه داشت، او خودسرانه با عنوان عضو شورای رهبری حزب با اشخاص مختلف مذاکره و یا مصاحبه می نمود که با خط مشی حزب مغایرت داشت و نیز مراسم رسمی حزب مانند روز بنیاد را که هر ساله در 15 شهریور بر گزار می گردد در منزل شخصی خود آن هم در روز 13 شهریور برگزار نمود و در آن روز به سه نفر سمت هایی را نیز وعده داد...!!
او حالا دیگر تمامی اصول اساسنامه و آئین نامه انضباطی حزب را نادیده گرفته و رسما و علناً به ایجاد شکاف و انشعاب اقدام کرده بود. لذا شورای رهبری به ناچار ایشان را ازکلیه سمت هایی که داشت عزل نمود و به اندامان حزب توصیه گردید وارد بازی های چند نفر که برای لطمه زدن به حزب قد علم کرده اند نشوند. آقای مهندس کرمانی به تذکرات حزب و نصایح دوستانش وقعی نمی نهاد و هم چنان بر علیه حزب پان ایرانیست گام برمی داشت، تا آن جا که برخلاف اساسنامه حزب و آیین نامه انضباطی با تهیه ی نامه ای خطاب به همه ی کوشندگان حزب پان ایرانیست درخواست کرد به عدم مشروعیت و کفایت شورای عالی رهبری رای دهند و برای اداره حزب با تشکیل شورایی موقت به مدت یک سال موافقت نمایند.
آقای مهندس کرمانی با در دست داشتن این نامه به شهرها مراجعه و به نام شورای رهبری از اشخاص امضا می گرفت تا بر اساس قولی که به خود و دیگران داده بود شورای رهبری را که با قدرت و اکثریت مطلق به کارش ادامه میدهد و جلساتش بگونه ای منظم برگزار می شود و نشریه ماهیانه اش بدون وقفه چاپ و توزیع می گردد منحل نماید..!! و با تاسیس یک شورای موقت، به انشعاب در حزب وجهه ی قانونی و رسمی بدهد... اما در این تلاش مذبوحانه نیزکه همراه با فریب و نیرنگ بود توفیق نیافت و لاجرم بر نامه جدیدی تدارک دیده شد و آن یورش به دفتر حزب در تهران (پایگاه سیاوش) بود. او در روز چهار شنبه 19 خرداد1389 با عده ای به دفتر مرکزی حزب یورش آوردند تا نشست حزبی را بر هم زنند و به قول خود دفتر حزب را تصرف نمایند...!! کاری که به یک آشفتگی ذهنی بیشتر شباهت داشت. آنان بانو صفار پور دبیرکل حزب را به باد دشنام و اتهام و تهدید گرفتند و با فریادهای خود از او می خواستند که استعفا کند... ولی شجاعت و پایداری این بانوی مبارز، مهاجمین را سرافکنده ساخت.
دبیرکل دقایقی بعد آنان را دعوت به خروج از دفتر حزب کردند و گزارش بی نزاکتی های آقای مهندس کرمانی و همراهانش را به شورای رهبری تسلیم کرد. شورای رهبری در یک نشست فوق العاده به این نتیجه رسید که آقای مهندس سید رضا کرمانی تمامی اصول انضباطی حزب را نادیده گرفته و مماشات و مدارای شورای رهبری و سایر اندامان حزب را که به نیت آرام کردن و هدایت او به تمکین از آرمان های نهضت و اصول اساسنامه و فرامین حزبی صورت پذیرفته حمل بر ناتوانی حزب نموده و به نصایح دلسوزان حزب و هشدارهای
پیروان مکتب و حزب وقعی ننهاده و جز به تفرقه و جدایی و انشعاب که نهایت آرزوی حاکمیت است به چیزی دیگر نمی اندیشد. لذا با اکثریت قاطع رای به اخراج آقای مهندس سید رضا کرمانی از حزب پان ایرانیست داد و متعاقباً بر اساس گزارش دبیرکل و رییس دفتر مرکزی حزب و مسوول تشکیلات اهواز پنج نفر به نام های آقایان آرش کیخسروی - حجت کلاشی - هومن اسکندری از تهران و میلاد دهقان و فرهاد باغبانی در اهواز نیز که آلت اجرای مقاصد آقای مهندس کرمانی بوده و از هیچ یک از اصول حزبی و انضباطی تبعیت نکرده بودند از حزب پان ایرانیست اخراج گردیدند.
قصه ی تلخ جدایی، قصه ی جدا کردن یک عضو فرسوده و بیمار از بدن است. قصه ی جراحی توام با درد است. قصه ی به بیراهه کشانیده شدن استعدادهایی است که هرز رفته و نه تنها سودمند نیستند بلکه خطرناک اند. قصه تلخ روشنفکرانی است که از اوج به زیر می آیند تا بر موج ها سوار شوند و دریغ و درد که سرنوشت موج سواران را شنیده و دیده و خوانده اند ولی عبرت نگرفتند.
قصه تلخ جدایی... قصه بریدن دستی است که به ناحق قلم می زند و حرمت ها را می شکند و ارزش ها را فرو می پاشد تا عقده های حقارت و بیماری های بی کسی و ناکسی اش را التیام بخشد. قصه ی دستی است که از آغاز در بیعت اندیشه های خود بزرگ بینانه خویش بوده نه در بیعت و خدمت میهن. قصه تلخ جدایی... قصه ی کسانی است که کاروان را اشتباهی برگزیده اند و سجاده رنگین نکردند و به هفت رنگی روی آوردند و گمان کردند که به بالماسکه می روند و می توانند چهره ی واقعی خود را از هم سفران پنهان بدارند...! شاید آخرین پیام برای این قبیل افراد که می خواهند روزگار را بر خود و یاران شان تلخ کنند این باشد که اگر می خواهید به عزت و سرافرازی و احترام برسید بهتر است به جای حرمت شکنی و قانون گریزی، از سر راهِ خود، کنار بروید...!!
پاينده ايران
شورای عالی رهبری حزب پان ايرانيست
١٣٨٩/۴/٢٠
0 دیدگاه