پیرامون برافراشته شدن پرچم حزب در روز ۱۷ آذرماه ۱۳۸۷ بهمناسبت روز دانشجو، در دانشگاه تهران سخنی نامربوط، مجعول و مخدوش گفته شده بود که نشان از ناآگاهی و غرضورزی گوینده داشت و البته دربارهی کلیت آن نیازی بهتوضیح نمیبینم. اما پارهای سخن پیرامون نقش سرور کیوان زارع گفته شده بود که مرا واداشت چند جملهای در آنباره سخن بگویم؛ لذا آنگونه که گفتم ضرورتی نیست دربارهی آن کار داد سخنی برانم و بدان مباهات کنیم چرا که آن یک کار کوچکی بود از هزاران کار بزرگ که برگردهی ماست و به عهده شناختهایم؛ کاری بیش از وظیفه انجام نشده است و این پیروزی که شیرین بود و مستدام باد! نه منحصر یک تن یا دو تن و چند نفر بلکه مندرج در کارنامهی کل حزب است و همه در آن و نیز در پیروزیهای دیگر و بعدی سهیم و دخیلیم. آن را بهصورت خاطره بازگو نکردیم چرا که رو به جلو و به برای اهداف عالیه گام بر میداریم و گاه خاطرهگویی و مباهات به گذشته نیست، فعلاً به آینده مینگریم به آن اهداف عالیه
گفته بودند: ” در روز ۱۷ آذر درفش حزب به دست توانمند سرور مهندس کیوان زارع به اهتزار درآمده بدون اینکه از ایشان تا به امروز نامی بهمیان آورده باشند” راستش به دروغ آمیخته است. آن روز یک پرچم سبز برافراشته شد و یکی دیگر از پرچمها به رنگ سرخ بود در دستهای سرور کیوان زارع که با دلاوری ویژهای آن را برافراشت؛ چون شیر میغرید و از آن پاسداری میکرد. گروهی پنداشتند چون رنگش سرخ است به منطق هر گردی گردوست، پس درفش معروف و مألوف کمونیستهاست. پرچم سبز ما را که اغلب شناختند و آن مورد حمله و یورش دانشجویان کمونیست و ضد ملی واقع و بالعکس پرچم سرخ مورد اعتراض همگانی واقع شد؛ به دو دلیل، نخست آنکه پنداشتن پرچم “سرخ” است و دیگر آنکه رنگ اعلام شده جهت پلاکاردها و نوشتهها و… در آن سال رنگ سبز میبود و رنگ پرچم سرخ ما با این تصمیم و سنت سالیانه که رنگی را جهت هماهنگی اعلام میدارند، هماهنگی نداشت آن را فرود آوره به پرچم سبز مبدل بر سر چوب چند متری زده و دوباره توسط سرور کیوان زارع افراشته شد و موقع سخنرانی پایین آوردیم و بعد از اتمام سخنرانیها به اهتزار درآمدند بنابراین دو پرچم سبز رنگ ما در آن روز در دانشگاه تهران بالا رفت. سرور شاهین زینعلی هم از طرف ائتلاف دانشجویان ملی که جوانهایی بس لایق و شایستهاند به ایراد سخن پرداخت. جوانان زیادی در کار بودند، که نامی از آنها در میان نیست. در آن روز سرور مهندس امین محسنی دستگیر و بعد از بازداشت با وثیقهی آزاد و سپس در دادگاه بدوی به ۲سال حبس تعلیقی محکوم شد که در تجدید نظر به وکالت دکتر اولیاییفر از اتهامات وارده تبرئه شدند سرور کیوان زارع در آن برهه دانشجو نبود از اینرو از ایشان و سایر دوستان نامی بهمیان نیامد. اما فیلمی با گوشی همراه به همت و دلاوری یکی از سروران ضبط شده بود که بعدها آنرا در محیطهای اینترنتی از جمله “یوتوپ” گذاشتیم که سرور کیوان زارع را در حال برافراشتن درفش حزبی نشان میداد، هنوز فیلم آن موجود است. اگر بیشتر نام اینجانب در میان شناخته شد یکی از آنروی بود که سمت مسوول سازمان جوانان داشتم و دوم اینکه در میان دوستان تنها من دانشجو بودم- در رشتهی حقوق- خبر آن نیز با درایت و همت سروران بسیار خوب و گسترده پخش شد. سرور عابدینی هم با غیرت و بیادعایی رسانهایش کرد. آن نویسنده کوشیده از این راه شجاعتی برای سرور زارع اثبات کند، اما تحصیل حاصل کرده است. سرور زارع از زمرهی جوانانی است که در سالهای پرخطر قتلهای زنجیرهای یا سالیانی که سایهی خاطرات آن بر سر فضای سیاسی ایران بود به حزب پیوست. پانایرانیستها همواره با شجاعت و بیادعایی و اغلب گمنامی به فعالیتها و کوششهای آرمانخواهانهی خود پرداختهاند.
بهنظرم بجا باشد که تنها به چند نفر از چند ده نفری اشاره کنم که در آن سالها –یعنی قتلهای زنجیرهای- به حزب پیوسته و در کنار سرور پندار و دبیر کل وقت سرور کرمانی و سپس دکتر زنگنه قرار گرفته و کارهایی انجام دادند که هر کدام در خور تحسین و یادآوریست و اسباب قدرت و شکوفایی حزب را در کنار اقدامات سایر سروران –چه داخل و چه خارج از ایران- فراهم کرد و اغلب نامی نیز از آنها هیچگاه بهمیان نیامد اما دلیلی ندارد که در حافظهی ما ثبت نشود و یا برای همیشه قدردان آنها نباشیم. سرور دکتر شروین که خدای محفوظش دارد- در جلسات چهارشنبه که انجمنی از اهل فضل و دانش بود به چند طریق دانش و فضل خود را به حاضرین هدیه میکرد و شادابی و رونقی به جلسه میبخشید، الحق دانشمندی بود با شور و حرارت و شعور، به دنیایی نمیگنجید اما در حزب خود را از باب افتادگی کمترین میپنداشت خدا داند که چه سخنوری بود و چه با مغز و محتوا سخن میگفت! چون او را میدیدم به مانند سایر دوستان از اینکه حزب ما و ناسیونالیسم چنین ذخیرهای دارد مشعوف میشدم. سالهای ۷۸- ۷۷ هنوز جلسات حزبی رونق چندانی نداشت و اغلب با چند نفر برپا میشد. بارها دیده بودم که بانو حوریه رستمی برای دیدار با سرور پندار و اخذ تعلیمات از کرمانشاه به تهران آمده و شب هنگام باز میگشت و هر دفعه با خود صدای ضبط شدهی دختر خردسالش نیکا را به همراه میآورد تا همگان پاینده ایران یا سرود ای ایران را از زبان او بشنوند؛ چه سختیهایی کشید تا پانایرانیست بودن خود را نگاه دارد… سرور لطفیکیان در اوج قتلها از طریق سرور جعفری به حزب پیوست و بالید و بیحاشیه و بینام تا تکیهگاهی مطمئن در اصفهان شد. آن سالها دو جوان پرشور خوزستانی در تهران حال و هوایی خاص به کوششها داده بودند سرور حسین فرزند برومند سرور ساسانی میکوشید حزب را به دانشگاه ببرد او به همراه دکتر مهدی زاهدنژاد در این راه بسیار کوشا بودند جلسهی بسیار جالب و با اهمیت دانشگاه شهید عباسپور که در آن برهه برگزاری چنین جلسهای بعید بهنظر میآمد و مهم، نتیجهی همت این جوانان بود، در آن جلسه فیلم سخنرانی سرور پندار در مجلس ۲۲ در دفاع از تمامیت ارضی ایران و مخالفت با جدایی بحرین بهطور کامل بهنمایش درآمد، سرور بابک قاسمی با دستی شکسته که وبال گردنش بود در میانهی فیلم بپاخاسته و با شوری خاص فریاد برآورد درود بر محسن پزشکپور ننگ بر خائنین!
سرور آرش کیخسروی با چهرهای که پختهتر از سنش بود، با متانت، بسیاری از جوانان را هدایت میکرد و از شاگردان زبده سرور پندار بود که همگان او را واجد آیندهای روشن میپنداشتند و از امیدهای حزب. سرور هومن اسکندری از معدود اشخاصی بود که علیرغم سن بسیار کم از پشت تریبون روز چهارشنبه میگفت: ما پانایرانیستها نظرمان این است… و سرور پندار تأیید میکرد و هیچگاه جرح و تعدیل نکرد. این دو بسیار بیشتر از آن کوشیدهاند که اغلب گفته شده است و همیشه وامدارشان هستم و حقی بزرگ بر گردن اینجانب دارند در خوزستان سرور فرهاد باغبانی که نوجواتنی بیش نبود بههمراه سرور ابوالفضل عابدینی نوجوان و چند جوان دیگر که خداوند حافظشان باد، با راهاندازی انجمن مهرآئین، جلساتی بهراه میانداختند که تصورش شگفتیآور است این چند “نوجوان” جلسهی چند صد نفره برگزار میکردند که محوریت آن با بزرگانی چون شادروانان میرانی و نوربخش رحیمزاده بود. آدم در کاری که آن چند نوجوان در آن سالها انجام دادهاند درمیماند، شور و شوقی در آنجا بپا کرده بودند که گفتاری مطول میطلبد.
سرور سامان چراغی در همان دیار با دوستان خود نشریهی همومت و بعدها آژیر را منتشر میکرد که بسیار پرمغز و محتوا تهیه میشد. کوششهای ایشان نیز بسیار چشمگیر بود و از دیدن کارهای آنها خونی به رگها میدوید. از دوستانی که در کار بسیار با اهمیت و مهم مراسم شادروان اکبر محمدی حاضر شدند و کوشیدند سخن نمیگویم، از علیرضا بوربور آن جوان تیز فهم و باهوش و با شعور و شور و شوق از آتوسا و ماندانا و کاوه شهریاری آریوبرزن قیاسیان از دهها کس دیگر و از جمله کوشندگان خارج از ایران، سرور کیانزاد، سرور پل، بانو ارجمند، مرید، طلایی، مهندس ظفری چیزی ننوشتم الحق کتابی در خور است و دفتر ما باز! رنجهایی که دوستان و یاران در جای جای ایران از خرمآباد تا تبریز، کردستان تا خوزستان، خراستان تا بوشهر و…کشیدند و کسی جز ایمانشان یاریگرشان نبود، فراتر از آن است که در این زمینه به آن پرداخت. گر امانم دهد این فلک شطرنجی به بهانهی مناسبتهایی یادی از سروران و کوششهای آرمانخواهانه و بیادعای آنها خواهیم کرد. از سنتهای حسنهی پانایرانیسم سنت قدردانی است. قدردان کوششهای همهی سروران از دیرباز تا امروز باشیم. چه جانهای شریفی که در این مبارزهی مقدس فدا شدند، سرور ظفری چشم با ارزش خود را در مبارزه گذاشت، سرور میرانی، کرمانی، صفارپور، شهریاری، جعفری، افسرپور، روحبش، عابدینی و… زندانها دیدند و بهترین اوقات عمر خود را در زندان گذراندند، بسیاری از دوستانمان از خاک پاک خود به سمت غربت هجرت کردند تا شعلههای مبارزه را در آنجا روشن نگاه دارند
- از همهی سرورانی که نتوانستم بهدلایلی از آنها نام بهمیان آورم پوزش میطلبم
در این روزها گروهی پیدا شدهاند که نهایت هتاکی از سر گذراندهاند از همهی سروران جوانتر میخواهم اگر خواستند جوابی دهند در چارچوب فرهنگ و ادب ایرانی و سنت پانایرانیسم به این کار دست زنند اگرچه برای پاسخ به هر ادعا و اتهامی ضرورت نمیبینم. همچنین خواهشمندم از باب لطف در دفاع از اینجانب برنخیزیید اکنون وظایف مهمتر بر دوشهای ماست و ایران بیشتر از همه نیازمند دفاع. وظایف و کوششهای پانایرانیستی تعطیلپذیر نیست از انحراف نیز میبایست مصون داریم.
پاینده ایران
حجت کلاشی
گفته بودند: ” در روز ۱۷ آذر درفش حزب به دست توانمند سرور مهندس کیوان زارع به اهتزار درآمده بدون اینکه از ایشان تا به امروز نامی بهمیان آورده باشند” راستش به دروغ آمیخته است. آن روز یک پرچم سبز برافراشته شد و یکی دیگر از پرچمها به رنگ سرخ بود در دستهای سرور کیوان زارع که با دلاوری ویژهای آن را برافراشت؛ چون شیر میغرید و از آن پاسداری میکرد. گروهی پنداشتند چون رنگش سرخ است به منطق هر گردی گردوست، پس درفش معروف و مألوف کمونیستهاست. پرچم سبز ما را که اغلب شناختند و آن مورد حمله و یورش دانشجویان کمونیست و ضد ملی واقع و بالعکس پرچم سرخ مورد اعتراض همگانی واقع شد؛ به دو دلیل، نخست آنکه پنداشتن پرچم “سرخ” است و دیگر آنکه رنگ اعلام شده جهت پلاکاردها و نوشتهها و… در آن سال رنگ سبز میبود و رنگ پرچم سرخ ما با این تصمیم و سنت سالیانه که رنگی را جهت هماهنگی اعلام میدارند، هماهنگی نداشت آن را فرود آوره به پرچم سبز مبدل بر سر چوب چند متری زده و دوباره توسط سرور کیوان زارع افراشته شد و موقع سخنرانی پایین آوردیم و بعد از اتمام سخنرانیها به اهتزار درآمدند بنابراین دو پرچم سبز رنگ ما در آن روز در دانشگاه تهران بالا رفت. سرور شاهین زینعلی هم از طرف ائتلاف دانشجویان ملی که جوانهایی بس لایق و شایستهاند به ایراد سخن پرداخت. جوانان زیادی در کار بودند، که نامی از آنها در میان نیست. در آن روز سرور مهندس امین محسنی دستگیر و بعد از بازداشت با وثیقهی آزاد و سپس در دادگاه بدوی به ۲سال حبس تعلیقی محکوم شد که در تجدید نظر به وکالت دکتر اولیاییفر از اتهامات وارده تبرئه شدند سرور کیوان زارع در آن برهه دانشجو نبود از اینرو از ایشان و سایر دوستان نامی بهمیان نیامد. اما فیلمی با گوشی همراه به همت و دلاوری یکی از سروران ضبط شده بود که بعدها آنرا در محیطهای اینترنتی از جمله “یوتوپ” گذاشتیم که سرور کیوان زارع را در حال برافراشتن درفش حزبی نشان میداد، هنوز فیلم آن موجود است. اگر بیشتر نام اینجانب در میان شناخته شد یکی از آنروی بود که سمت مسوول سازمان جوانان داشتم و دوم اینکه در میان دوستان تنها من دانشجو بودم- در رشتهی حقوق- خبر آن نیز با درایت و همت سروران بسیار خوب و گسترده پخش شد. سرور عابدینی هم با غیرت و بیادعایی رسانهایش کرد. آن نویسنده کوشیده از این راه شجاعتی برای سرور زارع اثبات کند، اما تحصیل حاصل کرده است. سرور زارع از زمرهی جوانانی است که در سالهای پرخطر قتلهای زنجیرهای یا سالیانی که سایهی خاطرات آن بر سر فضای سیاسی ایران بود به حزب پیوست. پانایرانیستها همواره با شجاعت و بیادعایی و اغلب گمنامی به فعالیتها و کوششهای آرمانخواهانهی خود پرداختهاند.
بهنظرم بجا باشد که تنها به چند نفر از چند ده نفری اشاره کنم که در آن سالها –یعنی قتلهای زنجیرهای- به حزب پیوسته و در کنار سرور پندار و دبیر کل وقت سرور کرمانی و سپس دکتر زنگنه قرار گرفته و کارهایی انجام دادند که هر کدام در خور تحسین و یادآوریست و اسباب قدرت و شکوفایی حزب را در کنار اقدامات سایر سروران –چه داخل و چه خارج از ایران- فراهم کرد و اغلب نامی نیز از آنها هیچگاه بهمیان نیامد اما دلیلی ندارد که در حافظهی ما ثبت نشود و یا برای همیشه قدردان آنها نباشیم. سرور دکتر شروین که خدای محفوظش دارد- در جلسات چهارشنبه که انجمنی از اهل فضل و دانش بود به چند طریق دانش و فضل خود را به حاضرین هدیه میکرد و شادابی و رونقی به جلسه میبخشید، الحق دانشمندی بود با شور و حرارت و شعور، به دنیایی نمیگنجید اما در حزب خود را از باب افتادگی کمترین میپنداشت خدا داند که چه سخنوری بود و چه با مغز و محتوا سخن میگفت! چون او را میدیدم به مانند سایر دوستان از اینکه حزب ما و ناسیونالیسم چنین ذخیرهای دارد مشعوف میشدم. سالهای ۷۸- ۷۷ هنوز جلسات حزبی رونق چندانی نداشت و اغلب با چند نفر برپا میشد. بارها دیده بودم که بانو حوریه رستمی برای دیدار با سرور پندار و اخذ تعلیمات از کرمانشاه به تهران آمده و شب هنگام باز میگشت و هر دفعه با خود صدای ضبط شدهی دختر خردسالش نیکا را به همراه میآورد تا همگان پاینده ایران یا سرود ای ایران را از زبان او بشنوند؛ چه سختیهایی کشید تا پانایرانیست بودن خود را نگاه دارد… سرور لطفیکیان در اوج قتلها از طریق سرور جعفری به حزب پیوست و بالید و بیحاشیه و بینام تا تکیهگاهی مطمئن در اصفهان شد. آن سالها دو جوان پرشور خوزستانی در تهران حال و هوایی خاص به کوششها داده بودند سرور حسین فرزند برومند سرور ساسانی میکوشید حزب را به دانشگاه ببرد او به همراه دکتر مهدی زاهدنژاد در این راه بسیار کوشا بودند جلسهی بسیار جالب و با اهمیت دانشگاه شهید عباسپور که در آن برهه برگزاری چنین جلسهای بعید بهنظر میآمد و مهم، نتیجهی همت این جوانان بود، در آن جلسه فیلم سخنرانی سرور پندار در مجلس ۲۲ در دفاع از تمامیت ارضی ایران و مخالفت با جدایی بحرین بهطور کامل بهنمایش درآمد، سرور بابک قاسمی با دستی شکسته که وبال گردنش بود در میانهی فیلم بپاخاسته و با شوری خاص فریاد برآورد درود بر محسن پزشکپور ننگ بر خائنین!
سرور آرش کیخسروی با چهرهای که پختهتر از سنش بود، با متانت، بسیاری از جوانان را هدایت میکرد و از شاگردان زبده سرور پندار بود که همگان او را واجد آیندهای روشن میپنداشتند و از امیدهای حزب. سرور هومن اسکندری از معدود اشخاصی بود که علیرغم سن بسیار کم از پشت تریبون روز چهارشنبه میگفت: ما پانایرانیستها نظرمان این است… و سرور پندار تأیید میکرد و هیچگاه جرح و تعدیل نکرد. این دو بسیار بیشتر از آن کوشیدهاند که اغلب گفته شده است و همیشه وامدارشان هستم و حقی بزرگ بر گردن اینجانب دارند در خوزستان سرور فرهاد باغبانی که نوجواتنی بیش نبود بههمراه سرور ابوالفضل عابدینی نوجوان و چند جوان دیگر که خداوند حافظشان باد، با راهاندازی انجمن مهرآئین، جلساتی بهراه میانداختند که تصورش شگفتیآور است این چند “نوجوان” جلسهی چند صد نفره برگزار میکردند که محوریت آن با بزرگانی چون شادروانان میرانی و نوربخش رحیمزاده بود. آدم در کاری که آن چند نوجوان در آن سالها انجام دادهاند درمیماند، شور و شوقی در آنجا بپا کرده بودند که گفتاری مطول میطلبد.
سرور سامان چراغی در همان دیار با دوستان خود نشریهی همومت و بعدها آژیر را منتشر میکرد که بسیار پرمغز و محتوا تهیه میشد. کوششهای ایشان نیز بسیار چشمگیر بود و از دیدن کارهای آنها خونی به رگها میدوید. از دوستانی که در کار بسیار با اهمیت و مهم مراسم شادروان اکبر محمدی حاضر شدند و کوشیدند سخن نمیگویم، از علیرضا بوربور آن جوان تیز فهم و باهوش و با شعور و شور و شوق از آتوسا و ماندانا و کاوه شهریاری آریوبرزن قیاسیان از دهها کس دیگر و از جمله کوشندگان خارج از ایران، سرور کیانزاد، سرور پل، بانو ارجمند، مرید، طلایی، مهندس ظفری چیزی ننوشتم الحق کتابی در خور است و دفتر ما باز! رنجهایی که دوستان و یاران در جای جای ایران از خرمآباد تا تبریز، کردستان تا خوزستان، خراستان تا بوشهر و…کشیدند و کسی جز ایمانشان یاریگرشان نبود، فراتر از آن است که در این زمینه به آن پرداخت. گر امانم دهد این فلک شطرنجی به بهانهی مناسبتهایی یادی از سروران و کوششهای آرمانخواهانه و بیادعای آنها خواهیم کرد. از سنتهای حسنهی پانایرانیسم سنت قدردانی است. قدردان کوششهای همهی سروران از دیرباز تا امروز باشیم. چه جانهای شریفی که در این مبارزهی مقدس فدا شدند، سرور ظفری چشم با ارزش خود را در مبارزه گذاشت، سرور میرانی، کرمانی، صفارپور، شهریاری، جعفری، افسرپور، روحبش، عابدینی و… زندانها دیدند و بهترین اوقات عمر خود را در زندان گذراندند، بسیاری از دوستانمان از خاک پاک خود به سمت غربت هجرت کردند تا شعلههای مبارزه را در آنجا روشن نگاه دارند
- از همهی سرورانی که نتوانستم بهدلایلی از آنها نام بهمیان آورم پوزش میطلبم
در این روزها گروهی پیدا شدهاند که نهایت هتاکی از سر گذراندهاند از همهی سروران جوانتر میخواهم اگر خواستند جوابی دهند در چارچوب فرهنگ و ادب ایرانی و سنت پانایرانیسم به این کار دست زنند اگرچه برای پاسخ به هر ادعا و اتهامی ضرورت نمیبینم. همچنین خواهشمندم از باب لطف در دفاع از اینجانب برنخیزیید اکنون وظایف مهمتر بر دوشهای ماست و ایران بیشتر از همه نیازمند دفاع. وظایف و کوششهای پانایرانیستی تعطیلپذیر نیست از انحراف نیز میبایست مصون داریم.
پاینده ایران
حجت کلاشی
0 دیدگاه