دلا منال ز بيداد جور يار که يار ترا نصيب همين کرد وداد همين باشد(؟!)
مطلبی ديدم از دوستان و سروران مدعی شورا که عمرشان بلند باد و صدارتشان کوتاه با عنوان"قصه تلخ جدايي"، که در آن اثری از قصهی غصه نبود و نه حکايت آشنايی و نه عهد قديم؛ بلکه قلم کمانی بود که چشمش بسته و دهان گشاده صد من صد من تير جفا، نه بر سر دشمنان خونی که بر قلب و چشم ياران ميباراند.آخر ای دوستان انصاف! که را ديديد که چنين تير مهلک به خانهی خود بارد!؟ من افسوس کنان لب ميگزم و در دل ميگويم در زمانهای چنين باريک که روزگار، سنگ حوادث به منجنيق دارد چرا غافل از احوال هميم؟
چون گل و مي، دمی از پرده برون آی و درآ که دگر باره ملاقات نه پيدا باشد!
کدام ما با زمانه عهد بستهايم و قول ستاندهايم که زنده بمانيم تا گاه آزادی ابوالفضل که چون ابوالفضل اگرخدای ناکرده 11 سال تمام به زندان ماند، دوباره او را ديده و بر سر رويش بوسه زنيم؟ اين حکايت ماست در اين دوران. البته اين حوادث و جور و ستمها الزاماً نشانههای اقبال بد نيست؛ بلکه مشکلات راه بلند اقبالی و يار دولت برنا شدن است، چراکه ميپندارم ما در حال تجربهی لذت مبارزهايم! مبارزهای که عهد کردهايم برای شکوه ايرانزمين و سرافرازی ملت بزرگ ايران دنبال کنيم و هر آنچه در اين راه بر سرمان آيد، بنا به لذتی که در مقصود و غايت متصور است خود لذت بالعرض است، اگر در راه وصال شاهد و معشوق، پابرسر خاری نهی و چند سنگی بر سرت بارد، چه جای شکوه و ناله که در اين راه، سراز پا نتوان شناخت! و درد و شادی يکی ست .
-مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق!
مطلب "قصه تلخ جدايي"را خواندم. تا آنجا که ما اطلاع داريم؛ مفصلترين و مطولترين مطلبی ميباشد که شارح افکار و تلقی مدعيان شورا در باب امور حزبی تواند بود. گويی خواستهاند دليل و منطقی برای کارها و کردارشان پی افکنند و ظنم آنست که قلم، قلم سرور يزدی باشد اما علم دارم که حتی اگر قلم، قلم ايشان نباشد، القائاتشان دار و بست نوشتار را فراهم کرده است، حال گرهش را که انداخته چندان مهم نيست. خلاصه ظاهراً جای ادنی شکی و شبههای نيست که نقش اصلی از فکر سرور يزدی تراويده. بنابراين بيشترين روی سخنم در اين نوشتار با سرور يزدی خواهد بود و ايشان را خطاب قرار خواهم داد؛ اما به هر حال اين نوشتار مؤيد افکار مابقی مدعيان شورا نيز هست. تا کنون نميخواستهام جوابی به بيانات سروران داده باشم اما از آنجايی که ميپندارم چند جوانی که با دوستان مراوده دارند تحت تأثير اين سخنانند و اين سخنان برای چند صباحی زير دندان برخی معقول مزه ميکند تا آنکه غشش معلوم شود؛ به آن پرداختم که کمکی به آنها باشد در فهم سريع مساله. البته مطلب "قصه تلخ جدايي" چيزی جز انشا نيست که بتوان به بهانه آن به ژرفنای فکر و انديشه سرزد و دانست دليل و ريشهی اين قصه چيست و از چه حکايت ميکند؛ تحليلی در آن نيست که ازآن علمی برخيزد. در آن عقل بیحس است و هوای نفس بيدار . از اينرو اين نوشتار ما هم فعلاً به جهت محاکمهی سطور و آگاهاندن آن چند جوان و زنهاری به دوستان است! ميتوان گفت: محاکمهی سطور و سياق عبارات آن، پرتوی است بر بضاعت و طرز تلقی ميدانداران اين نوشتار و به خوبی شاهدی بر ادعای باطل آنها خواهد بود. ( البته قطعاً سرور جعفری و سرور رحيمی در نوشتن و عبارتپردازی آن نقشی نداشته اند. )