بیانیه سازمان جوانان حزب پان ایرانیست پیرامون حکم سرور شاهین زینعلی
ارسال شده توسط سازمان جوانان حزب پان ایرانیست
سازمان جوانان حزب پان ایرانیست
27 خرداد ماه 1389 خورشیدی
به نام خداوند جان و خرد
ابوالحسن خرقانی میگوید: "اگر از تركستان تا بلاد روم خسی در پای كسی فرو برود، منم كه رنج میكشم"
در ذیل متافیزیكی كه در جغرافیای فكری ایرانزمین و جوامع متأثر و مرتبط با آن وجود داشته است میتوان به این قبیل گفتهها و باورهای بهشدت انسانی با جوهرهای عاشقانه برخورد و میل و گرایش طبیعی فرهنگ ملی ایران را به این سمت و سوی مشاهده كرد كه درونمایهی زندگی معنوی تبار ایرانی را پدید آورده؛ اندیشهای كه در كانون آن "عاشقم بر همه عالم" قرار دارد، به مثابه بذری است كه درخت فرهنگی ملت ایران را برآورده است. حكیم فردوسی كه ذهن او از دالان حیات فكری تبارش گذشته و آنرا باز اندیشیده و نگاهش از وجهی ناظر بر آن حیات فكریست، در عبارتی كه به گفتهی روانشاد علامه دهخدا بالاترین آموزهی بشریست، میفرماید " همه عالم چون تن خویش خواه!" این وحدت عاشقانه انسان را در مختصاتی از حضور قرار می دهد كه بار محبت به مراتب و درجات مختلفِ خود را بهدوش بكشد، محبت و عشق بنا به باوری قانون هستی ست بنابراین انسان بهعنوان مرتبهای آگاه از هستی، مسوول تجلی این قانون در مراتب متجلی مادون خود میباشد. این عبارت نمادین كه حاكی از چیزی بیشتر از دلالت مطابقهی خود هستند؛ حكایت از منظومهای فكری دارند كه در آن هستی مطلق و هستهای متعین از دریچهای عاشقانه، حكیمانه و خردمندانه مورد احترام و تقدیس بوده واجد ارزش ذاتی والایی میباشند بهطوری كه ارزش، درونی و ذاتی آنهاست. آنها هستند پس با ارزشمند. هستی خیر است و شر از اعدام، یعی اصالی نیست، عرضی است.
امروز از آنجایی كه فكر تاریخی و بالاتر فلسفه نداریم، در نتیجه خود آگاهی نداریم، لذا از بیرون ناظر "خود" هستیم، البته اگر بتوان از جاذبهی تنازع نیروها در حوزهی قدرت بیرون بود و تعقل كرد با ابزار تعقل نه چیزی دیگر اما اغلب توصیفگریم نه چیزی بیشتر. اینها را گفتیم بهعنوان مقدمه تا این نكته را بگوییم كه پیشینهی فكری ما چه بوده است. چرا كه آنها مواد و بهعبارتی دیگر تبار صورت فکری هستند كه باید ناظر بر امروز ما باشد كه در نزاع ایدئولوژیها و پیشتر از آن هنوز موجود نیست! و ما باید با امكاناتی كه تجربهی دانش بشری در اختیار ما قرار می دهد با این مواد به گفتوگو بنشینیم. امروز برخی دانشمندان، پژوهشهای خوبی پیرامون ارتباط میان مؤلفههای مختلف یک تمدن بهعمل آوردهاند.. دکترشایگان نیز در کتاب آسیا در برابر غرب اشاراتی به این مسأله در حوزههای تمدن ایران دارد که قابل توجه است. بهطور کلی میان عناصر حیاتی یک تمدن با هم و روح آن تمدن پیوستگی برقرار است؛ هگل میگوید میان دولت یک ملت و باور آن ملت به خدا ارتباطی هست. تمدن ایرانی با جلوههای خود، سقفهای گنبدی تا رنگهای فیروزهاش، نگارههای فرش تا زوایای درونی شعرش و...، در عین ارتباط داخلی با یک متافیزیک تکیه دارد. حال این تمدن موجود در مسیر تکامل خویش میبایست حرکت کند و در عین حفظ پیوستگی به یک حیث گسسته شود؛ از این جهت از پیشینه و آنچه موجود است و موضوع حرکت بایستی قرار گیرد نمیتوان غافل بود. حال از این منزل كه پر از خطر است تنزل كرده و این پرسش را مطرح می كنیم كه چه نسبتی میان ما و اندیشههای نژادپرستانه وجود دارد؟ بر پایه چه منطق و ناظر برچه وضعیتی از متافیزكی که بیان شد میتوان به باور و تلقیای از هستی عبور كرد كه عنییت آن حكومتهای فاشیستی با رویکرد نابودی پارهای از انسانها با خصوصیات و خصلت خاصی باشد!؟ با كدام دیالكتیك از اندیشهی حكیم فردوستی به داروینیسم اجتماعی، و به چمبرلین گذر میكنیم و نقش محوری حكیم خردمند را به موسولینی و هیتلر مبدل میسازیم!؟ چگونه شاهنامه در اندیشهای سخت پریشان به "نبرد من" تكامل(!؟) مییابد(!؟) و رسالت تاریخی ملت ایران به كدام سمت و سوی و ناظر به كدام منظر و به چه دلیل، دگرگون میشود و گذشتهی خود را بدون توجه به آن نفی و خود را در نفی گذشتهی خود در خیال اثبات میكند(!؟) و در پرسش فرعیتر دیگر آیا میتوان ناسیونالیسم ایران كه مقصود علم شناخت احكام زندگی ملت ایران است را در ذیل تفكرات نژادپرستانه شناخت مقصود از مقدمه این بود كه اندیشهی راسیستی (نژادپرستی= نژادكشی) در ایران، در حوزهی فكر زمینهها و ریشههایش مفقود است؛ اگر اینگونه نیست، آن زمینهها و ریشهها كجا هستند؟ فكر نیز كه بر خلاء پیش نمیرود! از سوی دیگر بهفرض وجود كه لاوجود است حركت ذهن از آن بنیادها و زمینهها چگونه بوده و به چهسان پیش رفته؟ دستكم ذهن مواد خود را از كجا یافته و بهچهسان حركت كرده است؟ [در اینجا بهگفتهی حاجی سبزواری نظر داریم كه فكر را حركت دانسته است] اگر این موارد پاسخ نداشته باشد كه كسی نیز از مدعیان- نژادپرستی در ایران- پاسخی و اساساً تعمقی جدی در آن نداشته موضوع به معنی عام همچنان پا در هوا میماند و به معنی خاص علمی معدوم: چون مسائلش موجود نیست! و نقد فكری و عقلی نیز از وجود آن بعنوان نظم نمیتوان داشت. پس این موارد از قبیل اشارت مطرح شد كه اذهان روشن شود. این گفتار چیزی نیست جز كوششی برای پاسخ به پرسشی که نسبت میان تفكرات پانایرانیسم با نژادپرستی را سوال كرده است.
برخی میپرسند آیا شما نژادپرستی را نفی میكنید یا تأیید؟ بله ما رد میكنیم
یكی دیگر از از آفاتی كه ذهن و عمل برخی از ایرانیان را تباه كرده است، نه افتخار و نازش به تبار و نژاد و میراث فكری- فرهنگی و تاریخی ملت ایران، بلكه باور به اندیشههای نژادپرستانه ایست كه آبشخور آن تفكرات هیتلر و موسیلینی است بطوری كه حتی با اصرار بیش از حدی، افكار نیچه نیز در ذیل آن تفسیر می شود و نوشتههای او به یك بیانیهی سیاسی و یا متنی برای یك ایدئولوژی نژادپرستانه تنزل مییابد و گزارههایی با مضمونی مقلوب جهت خالی نبودن زبان به مثابه لقلهای، در اختیار آنها قرار میدهد. این تفكر همپای ایدئولوژی ماركسیستی، مائویستی، پاناسلامیستی ما را دچار تباهی كرده است و البته میتوان خطر اینرا بیشتر نیز دانست چرا كه در میان كسانی رسوخ میكند كه از دام ایدئولوژیهای نافی ملیت رهیده و دانستهاند كه بایستی ایران را در مركز توجهات خود قرار دهند و میخواهند میهن خویش را آباد و باشكوه سازند اما به غلط فرمول آنرا در تفكرات هیتلر و "نبرد من" میجویند! از اینروی میبینیم برخی بهنام ناسیونالیسم تفكران راسیستی ترویج میدهند و گاه بهنام ما نیز به این كار مبادرت میكنند آنگاه ذهن بسیاری از جوانان تباه میشود.
گر نبودی در جهان نقدی روان
قلبها را خرج كردن كی میتوان؟
گر نباشد راست كی باشد دروغ
آن دروغ از راست میگیرد فروغ
بر امید راسـت كـژ را میخرند
زهر در قندی رود آنگه خورند
اینها افرادی هستند كه در تعطیلی خرد و تفكر منسجم دچار رویا شدهاند و به شیوهی قیاس ناقص و از راه تشبیه راه میسپرند بهنظر افلائون رویا جز این نیست كه "انسان چه در خواب و چه در بیداری چیزی را كه شبیه به چیز دیگر است بهجای اصل بگیرد و متوجه نشود كه فقط شبیه آنست" (ص321 جمهور) آنهم شباهتی بغایت دور كه فقط ادبیات از عهدهی این ادعای شباهت بنحو بلیغ بر میآید؛ صد افسوس كه این تفكرات بههمراه اندیشههای ماركسیستی و اسلام ایدئولوژیك سعی در تأسیس حكومتهای تمامیتخواه كرده و سیر تاریخی مشروطه و تجربیات و دستاوردهای ارزندهی آنرا گام در بیراه دانسته و میكوشند حقوق شهروندی و بهطور كامل جامعهی مدنی را در قلمرو دولت مستحیل كنند! البته در پی تفكر دست به این عمل نمیزنند بلكه دلخواستهها و عملكردهای آنها كه در فقدان اندیشهی منسجم و معقول رخ میدهد منتحج به این كار میشود.
آنها صورتکهای شخصیتهای یك رخداد را كه هیچ اصالتی ندارد و از جایی دیگر در حالی كه فقط صورتك است؛ و جز آن چیز دیگر نیست- نه وجود حقیقی، صورتك است و نه صورتك، صورت وجود حقیقی پس خود- در صحنهای که خیال و رویا با چوب، فهم تاریخی و عقلی را از گوشهای بیرون رانده، بهصورت خود نهاده و به شیوهای مضحك بهنمایش میگذارند در حالی كه حتی از عهدهی آرایش صحنه متناسب با داستانی كه رخ داده و تمام شده؛ در عالم انتزاعی و مخیل نیز برنمیآیند! تفكرشان از این هم سطحیتر است. شادروان منشیزاده چیزی جز این نكرده است، تفكرات شادروان شریعتی نیز كه در مسیری دیگر سعی در فراهم آوردن مقدماتی برای تأسیس حكومتهای تمامیتخواه است چیزی جز این نیست، اگر چه دقت و وسعت نظر دومی از اولی بیشتر و به هنر قلم نیز آراسته است!
برای نمونه كه تنها اشاره ایست، میگویم و میگذرم تا وقت دگر، مرحوم شریعتی نظری به اریك فروم انداخته و نظر خام او را در متنی كه خلاف جهت حكومتهای تمامیتخواه است، یعنی در كتاب گریز از آزادی، برداشته و آنرا عیناَ در جهتی كه گریز از آزادیست بهكار میگیرد. اریك فروم در كتاب گریز از آزادی داستان هابیل و قابیل را آورده و آنرا نمادی از تضاد طبقاتی دانسته است؛ شریعتی نیز بشدت به آن نظر علاقمند شده و آنرا بر گرفته تا بتواند هرچه بیشتر به تفسبر طبقاتی از قران متناسب با اندیشههای ماركسیستی دست یابد. او در همان كتاب آیهی "الناس مسلطون علی اموالهم" را نیز در راستای نفی مالكیت شخصی تفسیر كرده بود- منتها خود می داند كه تفسیر داستان هابیل و قابیل معارض زیاد دارد از اینروی میگوید:
این دو- یعنی منشیزاده و شریعتی- هر دو در پی تأسیس حكومتهای تمامیت خواه از دو راه مختلف بودند چرا كه هر كدام در میدان جاذبهی اندیشهای جدا قرار داشتند و دلبستگیها و دلخواستههایشان متفاوت بود اگر چه هر دو یك چیز را نفی میكردند و اگر چه سعی و كوشش شریعتی دقیقتر و مهمتر بود.
این كوششها همه ما را از مسیر ملزومات تاریخیمان دور و آگاهی تاریخمان را مخدوش كردهاند. جوان ایرانی بیآنكه بداند همگام با آنها، تغییرات مضمونی كه من در بستر تاریخ بهدست آورده است را جرح و از خود بیگانه میشود چرا كه آگاهی در تاریخ بهدست میآید و اینها فهم تاریخ را محال میكنند! بنابراین علی رغم میلشان ما را به "كجراهه" رهنمون میشوند.